«چرا میرزای شیرازی به سیدجمال اسدآبادی اجازه دیدارنداد؟»

«پیام سیدجمال اسدآبادی به میرزای شیرازی چه بود؟»
تدبیرمیرزای شیرازی درجلوگیری ازیک فاجعه درعراق

چرا میرزای شیرازی با سفرای روس وانگلیس ملاقات نکرد واما با «استانداربغداد» ملاقات کرد؟

چرا خانه میرزای شیرازی را سنگباران کردند؟درسامرا

بین یک طلبه و یکی از کسبه سامرا اختلاف شد. اختلاف و زد و خورد منتهی شد به اینکه «خانه میرزا را سنگ باران کردند» سُنّی‌ها اینها تحریک بودند که منجربه یک فتنه بزرگ می‌شود.

خانه میرزا را سنگ باران کردند و جسارت زیادی به میرزا کردند،میرزای شیرازی ۲ پسر داشت. یکی «سید محمد» ودیگر «سیدعلی»، درماجرای سنگباران منزل میرزا، سنگی برسر «سیدمحمد»میخوردکه درکوچه بود ومنجربه مرگش می شود

«سفیر انگلیس» از بغداد حرکت می‌کند با کشتی می‌آید به سامرا؛ قبل از ورودش به شهر «سامرا» از میرزا اجازه ورود می‌گیرد، میرزا اجازه نمی‌دهد. چرا سفیر انگلیس آمده بوده است؟ بعدش هم «سفیر روس» می‌آید.

اینها می‌خواستند با میرزا ملاقات کنند و دستور از میرزا بگیرند راجع به اینهایی که اهانت کردند. این خیلی دنباله داشت! میرزا اجازه ورود نمی‌دهد و ملاقات هم نمی‌کند و می‌گوید به اینکه بچه‌های خودمان بود که با هم دعوایشان شده است، به شما ارتباطی ندارد! اینها بچه‌های خودمان هستند.

والی عثمانی خطاب به میرزای شیرازی: «اگر اجازه بفرمایید تمام سُنّی ها را ازسامرا اخراج کنیم

آن وقت «والی عثمانی»(استانداربغداد) می‌آید؛ بعد از آنی که میرزا این رفتار را با سفیر انگلیس و روس می‌کند، «والی(استاندار)عثمانی دربغداد» می‌آید؛ «والی عثمانی نماینده حکومت عثمانی در بغداد بود» یعنی شخص اولی بود در بغداد که عراق را اداره می‌کرد. می‌آید خدمت میرزا برسد و میرزا به او اجازه ورود می‌دهد؛ می‌آید و تشکر می‌کند و «حاکم عثمانی درعراق،دست میرزا را می‌بوسد و می‌گوید به اینکه هر دستوری شما دارید بفرمایید».

«نماینده حکومت عثمانی درعراق» به میرزای شیرازی می گوید: اگر اجازه بفرمایید تمام اینها را اخراج کنیم از سامرا.

بعداز این ماجرا،«حکومت مرکزی عثمانی تلگراف می‌کند و تشکر می‌کند از میرزا که شما جلوی اغتشاش را گرفتید و نگذاشتید بلوایی به وجود بیاید

میرزای شیرازی فتنه سامرا را خاموش کرد

«آیت الله سید رضی شیرازی»(نواده میرزای شیرازی،صاحب فتوای تحریم تنباکو):پدر من(سید محمدحسین شیرازی) می‌گفت که این پیرمردهای سنی به ما که می‌رسند، می‌گویند : «نَحنُ الطُّلَقَاء»(ما آزاد شده پدران شما هستیم)، «ما آزاد شده میرزا هستیم» یعنی «اگر میرزا می‌خواست دستور می‌داد که ما را بکشند یا اخراج کنند از سامرا، دولت عثمانی می‌کرد ولی میرزا چنین دستوری نداد؛ گفت که اینها بچه‌های من هستند و اختلافی با هم پیدا کرده‌اند، خودمان حل می‌کنیم این اختلاف را» و حاجتی نیست که بیگانگان دخالت کنند. لذا سفیر شوروی و سفیر انگلیس را نپذیرفت ولی والی عثمانی را پذیرفت و این خیلی صدا کرد. تلگرافات زیادی از اطراف آمد به حمایت از میرزا و از شیعیان و این خیلی جلوه کرد این کارهای میرزا.

سید رضی شیرازی نقل می کندکه پدرم(سید محمدحسین) گفت:این خاطره‌ای که می‌خواهم بگویم من از یک راه دیگری هم نقل می‌کنم، از قول مرحوم آقا سید جمال گلپایگانی ؛ ایشان از مرحوم میرزا حسین شیرازی نقل می‌کند، آقای میرزا علی شیرازی از پدرش میرزا حسین شیرازی نقل می‌کند که آقای شیرازی گفته بود سید جمال اسد آبادی آمد سامرا و سه روز در حجره من در آن مدرسه بزرگی که مرحوم میرزا ساخته بود سکونت کرد و از من خواست که برای او اجازه شرفیابی خدمت میرزا بگیرم. من مکرر خدمت میرزا شرفیاب شدم و درخواست کردم که اجازة شرفیابی به سید جمال بدهند، میرزا قبول نکرد. سه روز سید جمال آنجا بود و بعد هم برگشت به تهران و یا جای دیگر.

«نوه میرزا علی شیرازی»(پسر میرزای شیرازی صاحب فتوای تحریم تنباکو)درادامه گفت: البته در اینجا از مرحوم آیت الله مرعشی داستانی هم من شنیده‌ام، آن داستان را هم یک قسمتش را در مصاحبه‌ام در همین مجله حوزه بیان کرده‌ام. دیگر من نمی‌دانم مرحوم آیت الله مرعشی آن جریانی که برای ما نقل کردند از کجا نقل کرده است، این را نمی‌دانم. ولی اجمالاً «میرزای شیرازی نه اجازة ملاقات به سید جمال داد و نه جواب نامه‌های سید جمال را داد».

وی به خاطره دیگری از تقاضای ملاقات سیدجمال از میرزای شیرازی را روایت کرد: این را من از آقای «شیخ بهاء الدین نوری»(پسر مرحوم حاج شیخ عبدالنبی نوری)؛ «حاج شیخ عبدالنبی نوری» از علمای محترم تهران بود و از شاگردان مرحوم میرزا بود، هشت سال در «سامرا» خدمت میرزا بوده است. در آن ایامی که در سامرا بوده است آقای حاج شیخ عبدالنبی، سفری برایش پیش می‌آید برای حج.

دیدار سیدجمال الدین اسدآبادی با شیخ عبدالنبی نوری

«حاج شیخ عبدالنبی نوری» می‌آید از راه استانبول و از استانبول می‌رود به جده(عربستان) و برگشتن هم همینطور، در برگشتن به «استانبول»(ترکیه) «سید جمال اسد آبادی» اطلاع پیدا می‌کند که آقای حاج شیخ عبدالنبی در استانبول است، درخواست ملاقات می‌کند با ایشان، ایشان هم اجازة ملاقات می‌دهد.

«پیام سیدجمال اسدآبادی به میرزای شیرازی چه بود؟»

سید رضی شیرازی:آقای سید جمال می‌آید پیش حاج شیخ عبدالنبی و می‌گوید من پیامی دارم،‌ شما این پیام مرا به میرزا برسانید. به میرزا بگویید که «ناصر الدین شاه را تکفیر بکند و او را عزل کند از سلطنت».

سیدجمال اسدآبادی میخواست شاه شود(جانشین ناصرالدین شاه)

«حاج شیخ عبدالنبی از سید جمال الدین اسدآبادی می‌پرسد» که حالا «اگر میرزای شیرازی ناصرالدیدن شاه را عزل کرد، چه کسی جای ناصر الدین شاه قرار بگیرد؟».

سید جمال اسدآبادی پاسخ می دهد: من،«من جای ناصر الدین شاه سلطان باشم

عبدالحمید دوم

بعد «حاج شیخ عبدالنبی نوری» گفت: شما را چه کسی تأیید می‌کند؟ می‌گوید: «سلطان عبدالحمید» مرا تأیید خواهد کرد.

بین «حاج شیخ عبدالنبی نوری» و «سید جمال الدین اسدآبادی» بحث و گفتگو در این زمینه زیاد می‌شود. بالاخره حاج شیخ عبدالنبی قانع که نمی‌شود و آقا سید جمال می‌گوید شماچه کار به این دارید؟ شما فقط پیام مرا به میرزا برسانید که میرزا ناصر الدین شاه را تکفیر کند و معزول بشود از مقام سلطنت و من به جای او قهراً با تقویتهایی که از من می‌شود جای او قرار بگیرم. حاج شیخ عبدالنبی می‌گوید من آمدم به سامرا.

نوه میرزا محمدحسن شیرازی درادامه گفت:اینجا ضمناً یک داستانی از حاج شیخ عبدالنبی یادم آمد، خوابی دیده است خیلی جالب که آن را هم نقل می‌کنم.

من آمدم به سامرا، «میرزای شیرازی» در شهر نبود رفته بود کنار «شط»یعنی «نهردجله» از کنار شهر «سامرا» عبور می‌کند.


آن طرف«شط»(رودخانه)یعنی آن طرفی که طرف شهر نیست یک جای تقریباً آرامی است و جمعیت کمتر رفت و آمد می‌کند، یک «خیمه‌» برای «میرزای شیرازی» برپا کرده بودند آنجا که یکی دو روز آنجا استراحت کرده بود.

«واکنش میرزای شیرازی به پیام سیدجمال الدین اسدآبادی»

حاج شیخ عبدالنبی نوری:من که آمدم به سامرا، میرزا آمده بود به آن طرف شط برای استراحت. من اجازه گرفتم و شرفیاب شدم خدمت میرزا و دست میرزا را بوسیدم و زانوی ادب به زمین زدم و من «جریان ملاقاتم را با سید جمال الدین اسدآبادی در استانبول برای میرزای شیرازی نقل کردم».

میرزا درطو ل صحبتهایم ساکت بود و کاملاً گوش می‌داد تا به اینجا رسید که گفتم «اگر ناصر الدین شاه را آقا تکفیر کنند، چه کسی به جای ناصر الدین شاه می‌آید؟ سیدجمال گفت: من

میرزای شیرازی گفت: وقتی که گفت من، شما چه جواب دادید؟

حاج شیخ عبدالنبی نوری:من گفتم: شما را چه کسی می‌شناسد که بخواهید سلطان بشوید و به مقام سلطنت برسید؟ گفت: «سلطان عبدالحمید مرا تأیید می کند».

مرحوم میرزا روی کردند به من و گفتند: «حاج شیخ عبدالنبی! اگر جریان بین تو و سید جمال غیر از این بود، من رابطه‌ام را با تو قطع می‌کردم

میرزای شیرازی درادامه گفت:شما می‌دانید که چه مشکلاتی دارد سلطنت سید جمال و تقویت سلطان عبدالحمید؟ «ورود سلطان عبدالحمید به منطقه تشیع و منطقه ایران، معنایش تضعیف تشیع است و تقویت تسنن است» اینها را ما توجه داریم، متوجه هستیم به آن. «تضعیف ناصر الدین شاه بشود یعنی تقویت آن طرف(سُنّی ها) می‌شود

حاج شیخ عبدالنبی نوری: میرزا به سیدجمال الدین اسدآبادی فهماند که اگر من در این زمینه عملی انجام نمی‌دهم چون به دنبال «توالی فاسده» عمل را می‌بینم، مشکلاتی که این عمل دارد را می‌بینم. حرف ما تمام شد.

«خاطره دیگر معتمدِمیرزای شیرازی»(شیخ عبدالنبی نوری)

۴- شاهد دیگر این که : وقتی که مرحوم میرزا، شروع به ساختن مدرسه در سامراء می‌کند، علمای اهل سنت هم تصمیم می‌گیرند مدرسه‌ای بسازند. این خبر به گوش مرحوم میرزا می‌رسد و آنان را در ساختن مدرسه، مساعدت مالی می‌کند.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:دراین گزارش اصلاحاتی انجام داده ام،چون معمولاً عُلما میخواهند روایت وخاطره ای بگویند،فقط علما میتوانندسردربیاورند که فاعل ومفعول کیست،اسامی مذکورچه کسانی هستند!اما برای غیرعلماوخیلی زمان میبرد که مرجع ضمائررا پیداکنند.

سید جمال الدین اسدآبادی کیست؟

«سید جمال اسدآبادی» متولد ۱۲۱۷ شمسی،اسدآباد( همدان) درسال ۱۲۲۸ شمسی، عازم نجف شد، و از محضر دو مرجع بزرگ «شیخ مرتضی انصاری»(فقه و اصول) و «ملاحسین قلی درجزینی همدانی»(اخلاق و عرفان)آموخت.
در سال ۱۲۳۲ شمسی، بنا به دستور شیخ انصاری، عازم هندوستان شد ،پس از یک سال و نیم اقامت در آن دیار، مجبور به ترک آن جا شد و به ممالک عثمانی رفت و چون با حسادت علمای درباری آن جا مواجه شد، ناگزیر به مصر عزیمت کرد.

«سید جمال الدین اسدآبادی» مدتی در مصر ماندگارشد و آنگاه روانه اروپا شد. در پاریس با همکاری «محمد عبده» دست به انتشار روزنامه ی «عروة الوثقی» زد و به پاسخگویی به شبهات «ارنست رنان» که مقالاتی ضددین در یکی از روزنامه های پاریس می نوشت، پرداخت.
«چگونگی مرگ سیدجمال الدین اسدآبادی»
«سیدجمال اسدآبادی» در اواخر عمر در ترکیه زندگی میکرد وروابط حسنه ای با «سلطان عبدالحمید»(امپراتور عثمانی)داشت اما «ترکشهای قتل ناصرالدین شاه» (توسط میرزا رضا کرمانی)دامن سیدجمال راگرفت،وقتی خبرقتل ناصرالدین شاه به اسلامبول رسید،سیدجمال اسدآبادی از دشمنان سرسخت ناصرالدین شاه بود،شاه رافاسد و مهدورالدم می دانست، درنامه هایی که به میرزازی شیرازی نوشته این موارد به صراحت درنوشتارش وجوددارد.

«علت مرگ سید جمال اسدآبادی»: ۱۹ اسفند ۱۲۷۵
سلطان عثمانی از سید جمال الدین اسدآبادی در هراس افتاد که نکند که نکندبه سرنوشت ناصرالدین شاه دچارشود،پیشدستی کرد و دستور قتل سیدجمال را صادرکرد و سرانجام در ۱۹ اسفند ۱۲۷۵ او را مسموم ساختند و جنازه او را در قبرستان مشایخ اسلامبول به خاک سپردند.البته گفته می شود به بهانه درددندان سیدجمال آمپول مرگ تزریق کردند.
در سال ۱۳۲۴ شمسی، «فیض محمدخان»(سفیر افغانستان در آنکارا) موافقت دولت ترکیه را برای نبش قبر سیدجمال کسب کرد و بقایای جسد سید را در تابوتی به کابل انتقال داد و درمحوطه دانشگاه کابل بخاک سپردند.

«امپراتور عثمانی»(سلطان عبدالحمید دوم)
«سلطان عبدالحمید دوم»(متولد ۲۱ سپتامبر ۱۸۴۲ ،متوفی۱۰ فوریه ۱۹۱۸)در ۳۴ سالگی به سلطنت رسید و ۳۳ سال حکومت کرد.

«سلطان امپراتوری عثمانی»(سلطان عبدالحمید دوم) از ۱۸۷۶ تا ۱۹۰۹ و آخرین سلطان عثمانی بود، البته از ازایشان چندنفر برای مدت کوتاهی به سلطنت رسیدند واما دوامی نیاوردند.
«سلطان عبدالحمید دوم»(سی وچهارمین سلطان عثمانی) که به مدت ۳۳ سال (۱۸۷۶-۱۹۰۹) سلطنت کرد، در ۱۰ فوریه ۱۹۱۸ در کاخ بیلربیی، محل اقامتش، درگذشت.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:قاتلِ سیدجمال الدین اسدآبادی(سلطان عبدالحمید)همان شخصی است که وقتی معتمدِمیرزای شیرازی از سیدجمال می پرسید شما که میخواهید شاه بشوید،چه کسی تورا تأییدمی کند؟ پاسخ داده بود:«سلطان عبدالحمید»

اولین سلطان عثمانی

«سلطان عبدالحمید اول»سلطنت(از۱۷۷۴میلادی تا ۱۷۸۹)

سلطان عبدالحمید اول در ۲۰ مارس ۱۷۲۵ در استانبول متولد شد. پدرش احمد سوم و مادرش ربیعه شرمی سلطان بود.
در آوریل ۱۷۸۹ در سن ۶۴ سالگی، پس از پانزده سال و دو ماه و هفده روز سلطنت، درگذشت. او در مقبره‌ای که خود در باغچه‌کاپی ساخته بود، به خاک سپرده شد.(فروردین ۱۱۶۸ )، ۲۰ رجب ۱۲۰۳

«عثمان یکم»بانامهای:«عثمان بن ارطغرل بن سلیمان شاه» ، «عثمان غازی» ، «عثمان بیگ رهبر ترکان عثمانی»، «بنیانگذار امپراتوری عثمانی» بود.آغازحکومت: فوریه ۱۲۹۹

«اسلامبول یا استانبول؟»

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر: درگذشته «ترکیه» با نام «اسلامبول»شناخته می شد وهم اکنون اسلامبول به استانبول تغییریافته ویکی از استانهای ،ترکیه است، همچون«فارس» درقدیم بعنوان «کشور ایران» بود واما حالا یکی ازاستانهای ایران است.