حکومت "صفویان"ازظهورتاسقوط

۲۳۰ سال سلطنت خاندان صفویه بر ایران ۲۱۷ سال اقتدار+۱۳ سال تزلزل.

شاه اسماعیل ۲۳سال/شاه تهماسب ۵۴ سال/شاه اسماعیل دوم ۱سال/سلطان محمد خدابنده ۱۰سال/شاه عباس ۴۲سال/شاه صفی ۱۴سال/شاه عباس دوم ۲۵سال/شاه سلیمان ۲۸سال

/شاه سلطان حسین ۲۰سال/شاه تهماسب دوم ۱۰سال/شاه عباس سوم ۳سال

«شيخ صفى» از عارفان نامى عهد اولجايتو بود. وی كه مرید شیخ زاهد گیلانی (متولد سال۷۰۰) و از رجال صوفیه بود از سوی شیخ زاهد به رهبری طریقت «زاهدیه» منسوب شد،  فرقه صوفیه پس از مرگ شیخ به صفویه تغییر نام یافت. پس از درگذشت شیخ صفی، پسرش صدرالدین موسی جانشین وی شد. 

پس از صدرالدین، فرزندش «خواجه علی» به رهبری طریقت رسید. وی به مدت ۱۲ سال در جنوب ایران به ارشاد مردم مشغول بود.

پس از خواجه علی، ابراهیم معروف به «شیخ شاه» ریاست معنوی نهضت را بر عهده گرفت ولی قدرت چندانی نداشت.

پس از وی «شیخ جُنید» به اشاعه طریقت پرداخت. خروج شیخ جنید و مهاجرت وی به «دیار بكر» بر ترویج طریقت صفوی تأثیر بسیاری داشت. 

پس از وی پسرش «حیدر »جانشین پدر شد. پس از كشته شدن شیخ حیدر، پیروان وی ابتدا به پسر بزرگش سلطان علی شاه روی آوردند ولی وی در جنگ كشته شد و برادرش اسماعیل(شاه اسماعیل صفوی) به اتفاق عده‌ای از مریدان طریقت كه «اهل اختصاص» نام یافتند به گیلان رفت و حدود ۵ سال نزد میرزا علی كاركیا از پادشاهان آل‌كیا بسر برد

در سال (۹۰۵ قمری) اسماعیل به اردبیل بازگشت و سال بعد «شیروان­شاه» را در نبردی به قتل رسانید و در تبریز «تاجگذاری» كرد. (۹۰۷ قمری) مهم‌ترین اقدام شاه اسماعیل در آغاز سلطنت خویش، اعلام مذهب شیعه دوازده امامی(اثنی عشری) به عنوان «مذهب رسمی كشور» بود. آنان پس از بدست آوردن هویت سیاسی و ارضی توانستند دولتی متمركز و قوی در ایران ایجاد كنند.

وی «محمد شیبان خان اُزبَک» را در مرو شكست داد. پس از سركوبی ازبك‌ها ،جنگ سختی بین شاه اسماعیل با عثمانی‌ها اتفاق افتاد.  علت جنگ ، یكی اقدامات صفویان در «آناتولی شرقی» در جلب وفاداری مردم آن‌جا و دیگر حمایت شاه اسماعیل از رقیبان سلطان سلیم، جانشین با یزید دوم بود

سطان سلیم پس از غلبه بر رقیبان و تحكیم سلطنت خویش به فتوای مفتی سنیان عثمانی به قتل عام شیعیان در قلمرو حكومت عثمانی دست زد و پس از آن به ایران لشكر كشید و در چالدران (شمال غربی خوی) سپاه شاه اسماعیل را سخت شكست داد (۹۲۰ قمری) و دیار بكر را به تصرف خود درآورد. این رویداد در اخلاق و رفتار شاه اسماعیل تأثیر فراوان بر جای گذاشت. وی پس از این شكست هرگز فرماندهی سپاهیانش را بر عهده نگرفت.

«شاه اسماعیل» در جوانی درگذشت (۹۳۰ قمری) و پسر ۱۰ ساله‌اش(شاه طهماسب) بر تخت نشست. طهماسب به تدریج توانست بر اوضاع تسلط یابد و حدود نیم قرن ایران را یكپارچه نگاه دارد.

پس از مرگ شاه طهماسب، هر كدام از عناصر گرجی، چركس و ارمنی که در نهاد سلطنتی حضور داشتند از یك سو و قزلباش­ ها از سوی دیگر سعی داشتند شاهزاده‌ای را كه خود می‌خواهند بر سریر حكومت برنشانند. سرانجام طبق خواست «قزلباشان» اسماعیل به سلطنت نشست. 

 «شاه اسماعیل دوم» بعداز یک سال سلطنت،  با زهر هلاکت رسید.

پس از اسماعیل دوم برادرش «محمد خدابنده» نابینا را به سلطنت رساندند اما او به سال ۹۳۷شمسی، تاج و تخت را به عباس تسلیم كرد و وی با نام «شاه عباس» تاج بر سر نهاد. 

 شاه عباس ،پس ازایجادامنیت داخلی، در سال ۹۷۶شمسی، با سپاهی بزرگ بسوی خراسان حرکت كرد ، «اُزبكان» پس از شكست تن به صلح دادند ،درسال ۹۸۴شمسی، دوباره دولت عثمانی ازسمت غرب به ایران تجاوزکردند شاه عباس،جنگ سختی باآنان کرد، عثمانی‌ها تن به  شكست داند و  از نواحی غربی قلمرو ایران بیرون رانده شدند. 

باسقوط (حکومت عثمانی) بدست شاه عباس«حکومت سُنی ها»روبه «زوال»گذاشت و«مذهب شیعه »بنیانگذاری شد(حاکمیت یافت)

«گُرگین خان» که بعد از شورش در گرجستان فرار کرده بود، «میر ویس افغان» را دستگیر کرد و به اصفهان فرستاد. «میر ویس افغان» در اصفهان کسب اعتبار کرد و به چشمان خودش ضعف صفویه را دید. در سفری که به حج رفت و فتوای علمای اهل سنت را نیز در لزوم سقوط خاندان صفویه کسب کرد.

«میر ویس افغان» درتعقیب«روس» خودش را به قندهار رساند و «گُرگین خان» را کشت و خودش مستقلا به حکومت رسید. بعد از مدت کوتاهی که برادرش حکومت کرد، پسرش (محمود افغان) به قدرت رسید.

محمود افغان  کرمان  را فتح کرد و به طرف اصفهان حرکت کرد. در طول راه، نمایندگان سلطان حسین صفوی نزد او آمدند ولی به نتیجه نرسیدند،وی اصفهان را محاصره کرد. محاصره ۷ ،هشت ماه به طول انجامید .

چنان هرج ومرج وقحطی پیش آمد که مردم گوشت «سگ و گربه »می خوردند و این تنگی معیشت،آنقدرشدکه کاربه خوردن،گوشت میت انسان کشیده شد!

از طرف دیگر، جنازه های زیادی در اصفهان ریخته بود و دفن آن ها بسیار سخت شده بود. در این شرایط تنها تدبیری که دربار صفوی کرد این بود که یکی از پسران شاه سلطان حسین را به عنوان ولیعهد انتخاب کردند. ابتدا سراغ سلطان محمد میرزا رفتند و او را از «حرمسرا» بیرون آوردند. او قبول نکرد و وقتی جمعیت را دید ترسید و به حرمسرا بازگشت.

سراغ پسر دیگر سلطان حسین (صفی میرزا) رفتند و او نیز قبول نکرد.

بناچارسومین پسر سلطان حسین (طهماسب میرزا )را به عنوان ولیعهد انتخاب کردند و مخفیانه او را فراری دادند؛ به این امید که به شهرهای دیگر مانند قزوین، کاشان و ... برود و به شکستن محاصره کمک کند وامادر این ماموریت، طهماسب موفقیتی کسب نکرد.

محمود افغان به  اصفهان نزدیک شده بود، جمعى از ارکان دولت، طهماسب میرزاى ولیعهد را به قزوین فرستادند تا براى کمک به پدر و نجات اصفهان سپاهیانى فراهم آورده و به جنگ افغانها روانه سازد.

محمود افغان پس از تسخیر اصفهان، عده‏ اى از افغانها را برای دفع طهماسب میرزا به قزوین فرستاد.

«طهماسب میرزا »نیز شهر را ترک و به امید بسیج وتجهیزنیرو(قوا) به سوى «تبریز» حرکت کرد.

مردم قزوین پس از خروج ولیعهد، با سپاهیان محمود از در تسلیم درآمدند، اما پس از اندک مدتى، غالب سپاهیان را کشتند و تعداد بسیار کمی از انها به اصفهان بازگشتند.محمود افغان که تا این تاریخ با مردم اصفهان به مدارا رفتار کرده و بسیارى از کارگزاران صفوى را همچنان از مقامهاى قبلى ابقاء نموده بود، با دریافت خبر قزوین، به خشم آمد و دستور قزلباش کشى صادر کرد.

در یک روز ۱۱۴ تن از امراى قزلباش و ۳۱ تن از خاندان صفوى کشته شدند و هر که در خدمت شاه سلطان حسین بود از مصدر خود عزل و نابود شد.

مردم اصفهان برای تهیه غذا(قوت لایموت)، شهر را تخلیه و به اطراف پراکنده شدند.

بدین ترتیب اصفهان که در عصر صفوى یکى از پر جمعیت ترین شهرهاى جهان و از با شکوهترین آنها بود، رو به ویرانى گذاشت.

شاه سلطان حسین«تسلیم تقدیر» آش نذری حاجت نداد!.

هم تاجش رفت وهم خواهرش!

روزگار سخت تر شد. زمانی که شاه سلطان حسین این اوضاع را دید این اعتقادراداشت که تقدیر همین است و تصمیم گرفت از کار کنار بکشد. لباس سلطنت را درآورد و لباس عزا پوشید و به شرط محمود افغان نیز عمل کرد!

شاه بی لیاقت صفوی، دخترش را برای او فرستاد و خودش هم در یازده محرم، یک روز بعد از عاشورای ۱۱۳۵ (آبان۱۱۰۱) برای مذاکره از شهر خارج شد و به محمود افغان اعلام کرد :

« اراده خداوند بر این تعلق گرفته است که حکومت به تو تعلق گیرد»

حتی به دست خودش، تاج شاهی را بر سر محمود افغان گذاشت. بدین ترتیب محمود افغان در پانزدهم محرم وارد اصفهان شد و در کاخ چهل ستون اصفهان ضیافتی برگزار کرد و او دختر  شاه را نزد برادرش در قندهار فرستاد و خودش با خواهر شاه سلطان حسین نیز ازدواج کرد. بدین ترتیب بود که شهر اصفهان به آن باشکوهی در برابر محمود افغان سر تسلیم فرود آورد.

شاه سلطان حسین و آشی که حاجت نداد
هنگامیکه اشرف و محمود افغان به اصفهان حمله کردند شاه سلطان حسین صفوی تمام درباریان خویش را فرا خواند تا چاره ای بیاندیشند هر کس چیزی گفت تا اینکه  روحانی(مجلسی بزرگ)  دربار گفت

: قربانت گردم اگر آشی بپزیم که بر هر دانه از نخود لوبیای آن ده قل هو الله بخوانند سربازان ما نامرئی شده و میتوان شبیخون زده و دشمن را شکست دهیم .

میلیونهاقرائت «سوره توحید»برای «شاه» کارسازنشد!

بامشاوره عالم دربار و به دستور سلطان «آش نذری» پُختندوچند میلیون قل هو الله براآن خوانده شد و به سربازان داده شد تا بخورند و «نامرئی» شوند(دشمن کورکرشود)!.

سربازان خوردند و اما«نامرئی» نشدند!.

«شاه»روحانی دربار(علامه مجلسی)را احضار کرد و گفت:

یا شیخ !چرا آش تو، سربازان را نامرئی نکرد! ؟

شیخ(علامه مجلسی) با شرمندگی وتأسف جواب داد: قربانبه گمانم بعضی از زنان دربار که بر نخود لوبیاها دعا خوانده بودند «حیض»،نجس بودند و آش خاصیت خود را از دست داده است .

«شاه» دستوردادمجدداً «آشی دیگر» پخته شود ولی «آش بی شُبهه».

امر کرد مأمورانی اززنان مجرب ،مفتش باشند(دامن همه زنان دست اندرکار آشن راپایین کشیدند) تا مطمئن شوند که «حیض» نبوده وبعد امر کرد بر «نخود، لوبیاها» دعا خوانده و دوباره آش بپزند و به سربازان بدهند.

این بارهم از«آش نذری»چاره ساز نشد.

«شاه» ازعلت بی خاصیتی «آش»  پرسید.

علامه مجلسی جواب داد«تقدیردرتسلیم است

نتیجه این شد که شاه سلطان حسین با دست مبارک خویش تاج از سر برداشت و برسر محمود افغان نهاد.

لارنس لاكهارت( اسكاتلندی)ایرانشناس اسکاتلندی در بخشی از کتاب (انقراض صفویه واستیلای افاغنه درایران)درمورد«آش نذری»شاه سلطان حسین باعنوان «آبگوشت سحرآمیز» می نویسد:

لاکهارت در بخشی از کتاب (انقراض صفویه واستیلای افاغنه درایران)ماجرای «آبگوشت سحرآمیز و شاه سلطان حسین» می نویسد:

در برخی مواقع، شاه به پیشگویی منجمان اکتفا نمی کرد و خود اوامری صادر می نمود، به عنوان مثال شاه «سلطان حسین »در چگونگی مقابله با افغان دستور پخت «آبگوشتی سحرآمیز» را داد و چنین می پنداشت که پس از اطعام سپاهیان، آنان نامرئی خواهند شدکه دشمن متوجه حضورآنهانمی شود ولی این سربازان آنهرامیبینندوتارومارمی کنند( مزیتی عظیم بر دشمن خواهند یافت).اما آبگوشت باید در ظرفی تهیه می شد که در هر یک از آنها دو پاچه بز نر با ۳۲۵ غلاف سبز نخود و تلاوت ۳۲۵ تشهد توسط دوشیزه ای بر سر آن خوانده می شد و این سفارشهایی بود که به شاه برای پخت این آبگوشت سحرآمیز داده بودند.

«لارنس لاكهارت»از (۱۳۰۳تا۱۳۳۳شمسی) به مدت ۳۰ سال درایران به کارپژوهش وتحقیق مشغول بوده،اگرچه دراستخدام شركت نفت انگليس ،قبل ازآن دروزارت خارجه انگليس فعالیت میکرده است.

۸سال بعد
ما«نادر»نداشتیم
 هنگامی که نادر شاه برافغانها تاخت و همگی را قلع و قمع نمود در میدان جنگ سربازان دلاوری را دید که انچنان شجاعانه و بیباکانه می جنگیدند،درحالیکه همین سربازها درزمان محمودافغان بودند ولی کاری ازپیش نبرده بودند، که «نادر شاه»در تعجب شد و« اُزیکی» از سرباز ها پرسید : تو و یارانت به این دلاوری کجا بودید وقتی افغانها به ایران حمله کردند!؟

سرباز جواب داد : ما بودیم اما شما کجا بودید قربان!؟

واین سربازادامه داد:«ما شاهی مثل شما نداشتیم که در کنارش جان فدای میهن خود کنیم» 

توضیح نگارنده-پیراسته فر:«شاه سلطان حسین»  ازدیدگاه رهبرانقلاب.

اگر اراده‌ی یك ملت - كه در اراده‌ی مسؤولینش تجسّم و تجسّد پیدا می‌كند - سُست نشود، هیچ كاری نمی‌توانند بكنند.
دشمنان فشار می‌آورند؛ سختی هست. برای استقلال و حفظ هویّت یك ملت و شرمنده نشدن در مقابل تاریخ، تحمّل این سختیها لازم است. شما تصوّر كنید:

« اگر شاه سلطان حسین صفوی به‌جای این‌كه دروازه‌های اصفهان را بر روی مهاجمان می‌گشود - بعد از ورود مهاجمان هم خودش به دست خودش تاج شاهی را روی سرشان می‌گذاشت - فكر می‌كرد كه اگر به فكر خودم هستم، یك جان بیشتر ندارم و این قدر هم عمر كرده‌ام، مگر دیگر چقدر عمر خواهم كرد؟ اگر به فكر مردم هستم، كه در صورت تسلیم كردن شهر اصفهان، بلایی بر سر مردم خواهد آمد كه از بلایی كه در صورت جنگیدنِ با مهاجمان بر سرشان می‌آید، كمتر نیست، هرگز شهر را تسلیم نمی‌كرد».

تاریخ اصفهان را نگاه كنید و ببینید بعد از آن‌كه مهاجمان وارد اصفهان، كاشان، مناطق مركزی ایران، فارس و مناطق دیگر شدند، چه بلایی بر سر این مردم آوردند و چه كشتاری بعد از تسلیم شدن مردم كردند! مهاجمان نگفتند كه چون خودتان تسلیم شدید، پاداشتان این است كه همه‌تان در امن و امان زندگی كنید. امروز هم همین‌طور است. امروز هم شما ببینید(امریکا)در عراق با مردم چه می‌كنند! هرجایی كه اینها سیطره پیدا كنند، كارشان همین است.

اگر «شاه سلطان حسین» این گونه فكر كرده بود كه یك جان كه ارزشی ندارد، هزار جان را انسان برای حاكمیت اسلام، رضای خدا و سربلندی مردم فدا می‌كند و آن بلایی كه قرار است در صورت تسلیم من بر سر مردم بیاید، سخت‌تر و توأم با ذلّت است، اما آن بلایی كه در صورت مقاومت پیش می‌آید، دست‌كم بدون ذلّت است، وارد میدان جنگ می‌شد و می‌جنگید.

آیت الله خامنه ای :بنده به دلیل اراده‌ی ایستادگی در مردم، احتمال قوی‌ام این است كه اصفهان به دست مهاجمان نمی‌افتاد. البته خیلی از سرداران و مسؤولان خائن و ضعیف بودند؛ اما مَردُم آماده. او(شاه) باید به میان مردم می‌رفت و مبارزه می‌كرد،(دشمن رادفع می کرد)./بیانات دردیدارنمایندگان مجلس شورای اسلامی./چهارشنبه، ۷ خرداد ۱۳۸۲

رهبرانقلاب اسلامی:آن روزی که شهر اصفهان در دوره‏  شاه سلطان حسین مورد غارت قرار گرفت و مردم قتل عام شدند و حکومت باعظمت صفوی نابود شد، خیلی از افراد غیور بودند که حاضر بودند مبارزه و مقاومت کنند؛ اما شاه سلطان حسین ضعیف بود.

اگر جمهوری اسلامی ،دُچار« شاه سلطان حسین‏ ها» بشود، دچار مدیران و مسئولانی بشود که جرأت و جسارت ندارند؛ در خود احساس قدرت نمیکنند، در مردم خودشان احساس توانائی و قدرت نمیکنند، کار جمهوری اسلامی تمام خواهد بود./بیانات آیت الله خامنه ای دردیداردانشجویان واساتیددانشگاه علم وصنعت./یکشنبه، ۲۴ آذر ۱۳۸۷(منبع:سایت رهبری)

۲خدمت بزرگ پادشاهان صفوی

آیت الله خامنه ای:در دوران طلوع صفویّه، سرزمین اردبیل توانست دو خدمت بزرگ به این كشور بكند. اوّل اینكه توانست از كشوری كه بخشهای آن از هم جدا و باهم در حال اختلاف و درگیری بودند، یك كشور متّحد، بزرگ و مقتدر، به وجود آورد. قبل از طلوع صفویّه و بعد از دوران سلجوقیان، ایران كشوری بود كه هر بخشی از آن آهنگ جداگانه‌ای می‌نواخت و از عزّت و عظمت ایران در آن دورانها خبری نبود. این عزّت را صفویّه دادند. و صفویّه از اردبیل طلوع كردند و خاندان عرفای مجاهد و مبارز یعنی اولاد شیخ صفی الدّین اردبیلی توانستند این زمینه را به وجود آورند، تا فرزندان آن‌ها ایران را به همه‌ی عالمیان در دنیای آن روز، متّحد، مقتدر، عزیز، سربلند و پیشرفته معرفی كنند.
خدمت دوم، عاملی بود كه در واقع پشتیبانی معنویِ عامل اوّل محسوب می‌شود؛ یعنی احیای مذهب شیعه، مذهب اهل بیت و ارادت به خاندان پیامبر. مردم همین مردم شجاع، همین عشایر غیور از این سرزمین با نام امیر المؤمنین، با نام امام حسین، با نام شهدای كربلا، با نام ائمه‌ی معصومین(ع)توانستند بروند و نام خدا، یاد اهل بیت و آئین مقدس اسلام و فقه متین جعفری را در سرتاسر این كشور، مستقر كنند و كشوری یكپارچه، محكم و مقتدر به وجود آورند.
این اقتداری بود كه از معنویت، از دین و از تعالیم اهل بیت به وجود آمد. بزرگانی كه در این مدت در طول چند قرن در اردبیل پرورش پیدا كرده‌اند، همه همین خط مستقیم را نشان می‌دهند.

خودِ «شیخ صفی الدّین اردبیلی» برخلاف آنچه كه بعضی گمان می‌كنند، یك صوفی‌مسلك از قبیل آنچه كه ادّعا می‌شود، نبود. یك عالم، یك عارف، یك مفسّر و یك محدّث بود/بیانات رهبرانقلاب-دوشنبه، ۳ اَمرداد ۱۳۷۹جمع مردم اردبیل.


سرنوشت سلطان حسین؟

یک خطر همچنان برای سلطان محمود وجود داشت و آن خطر، همان ولیعهدی بود که از اصفهان خارج شده بود و به قزوین رفته بود. محمود یکی از سرداران خودش به نام امان الله خان را به قزوین فرستاد. آن شهر را محاصره کردند. طهماسب فرار کرد و این شهر به تصرف افغان ها درآمد. کارهایی در آن شهر کردند که موجب شورش مردم قزوین شد که در آن چهار هزار افغانی کشته شدند. خود امان الله خان نیز در قزوین زخمی شد و عقب نشینی کرد و به اصفهان برگشت.

محمود افغان با این اتفاق، خشمگین شد و ضیافتی را در اصفهان تشکیل داد و بزرگان آن شهر را جمع کرد و همه را از دم تیغ گذراند. دستور قتل عام درباریان را صادر کرد و دوازده تن از پسران و شش تن از برادران شاه را کشت. حتی یک طفل هفت ساله ای بنام باقر میرزا را از دامان پدرش شاه سلطان حسین جدا کردند و کشتند. بدین ترتیب قتل عامی صورت دادند.

از تقدیر الهی، ۲ روز بعد از این کشتار، محمود افغان دچار جنون شد؛ بگونه ای که اطرافیانش مجبور شدند او را دستگیر کنند و پسر عمویش (اشرف) را در سال ۱۱۳۷ قمری یعنی ۲ سال بعد از تصرف اصفهان جانشین او کنند و بعدا نیز ناچار شدند «محمود» را خفه کنند.

در این حال «شاه سلطان حسین» در منزلی تا سال ۱۱۴۰ قمری در«حصر» است. در این حین، خبر می رسد عثمانی ها به سمت قزوین واصفهان حرکت می کنند و می خواهند شاه سلطان حسین را دوباره به حکومت برسانند. زمانی که این خبر به اصفهان می رسد «اشرف افغان» فرار می کند؛ زیرا عثمانی ها قزوین را تصرف کرده بودند و عازم اصفهان بود.

«اشرف افغان» چون نگران بود شاه سلطان حسین دوباره به حکومت برسد کسانی را فرستاد تا شاه سلطان حسین را به قتل برسانند. بدین گونه بود که «شاه سلطان حسین» در سال ۱۱۴۰ قمری کشته شد و جنازه اش را به شهر «قُم» منتقل کردند.

ظهور نادرشاه افشار

حرکت هایی در ایران رخ می دهد که یکی از مهم ترین آن ها نادر شاه افشار است. او به کمک شاه طهماسب می آید و اشرف افغان را شکست می دهد. افغان ها تا هندوستان فرار می کنند و نادر تا دهلی آن ها را تعقیب می کند. در دهلی به بهانه این که چرا به افغان ها پناه دادید؟ ثروت آن ها را غارت می کند و به ایران می آورد. هنوز هم هندی ها از نادر می ترسند؛ چون زمانی که به آن جا رفت قتل عام کرد.

نادر شخصیتی است که درخشیده و هنوز نادر شاه نشده است. او نادر قلی بیگ افشار است که به کمک طهماسب دوم آمده است. بعد از این که موفق می شود افاغنه را از ایران بیرون کند شاه طهماسب را دستگیر می کند و خودش مدعی حکومت می شود. پسر او را که طفلی بود به عنوان جانشین او تعیین می کند و چون نمی تواند چیزی را اداره کند خودش امورات را بر عهده می گیرد.

در سال 1148 در دشت مغان اعلام سلطنت کرد و انقراض صفویه را در شورایی اعلام کرد.

البته هرکسی درآن شورا مخالفت کرده بود  نادر آن ها را کشت.

بالاخره جدیتی که صفویه در رواج مذهب داشتند نادر شاه نداشت. او تا سال 1160 قمری زنده است و قدرت را در دست دارد و عمده حکومتش به درگیری با عثمانی و شورش های داخلی گذشت. آن قدر شورش اتفاق افتاد که دیوانه شد و دستور نابینا کردن فرزند خودش را صادر کرد. او گرچه در ابتدا فردی محبوب بود ولی در اواخر عمرش بسیار خشن و منفور شد.

بعد از او مدت کوتاهی پسرش حکومت کرد تا این که کریم خان زند توانست سلسله کوتاه افشاری را براندازد و با استقرار در شیراز دوره زندیه در تاریخ ایران آغاز می شود. بعد از او لطفعلی خان زند و بعد از او آغا محمد خان قاجار در سال 1210 تاج گذاری کرد.

 اسم محمود افغان باعث وحشت و بی‌قراری مردم اصفهان و به خصوص دربار صفوی شده بود. همه فکر می‌کردند محمود افغان به زودی وارد اصفهان می‌شود 

***

بعد از ان که قوم تیموریان ضعیف شد،بی نظمی سراسرایران را فرا گرفت.

هر کس که قدرتی پیدا می کرد،حکومتی را ایجاد می کرد.

همسایگان ایران نیز با استفاده از بی نظمی ایران،مرز های ایران را تجاوز می کردند.در این هنگام،افراد خاندان صفویه که در میان مردم محبوبیت داشتند،حکومتی را تشکیل دادند و به تدریج،بخش های مختلف ایران را تصرف کردند. یکی از مهم‌ترین دوره‌های تاریخی تمدن ایران، حکومت صفویه (1501 تا 1736 م) است

  انتساب این سلسله به شیخ صفی الدین اردبیلی(1252 ـ 1334 م) وجه تسمیه آن به سلسله صفویه است،  بعضی از مورخین نسبت شیخ صفی را به امام موسی کاظم(ع) برادر کوچک اسماعیل (امام اسماعیلیان) رسانیده و شاهان صفویه نیز خود را از اولاد علی (ع)می دانسته اند و چون ایرانیان بعد از اسلام به جهات ملی و مذهبی حضرت علی را دوست می داشتند نسبت به اولاد و احفاد آن حضرت نیز ارادت می ورزیدند. 

شیخ صفی الدین و بعد پسرش صدر الدین مریدان بسیاری در گیلان پیدا کردند

ایشان از عرفا بوده و موسس فرقه ای از تصوف در میان قبایل ترک گردیدند و مذهب شیعه را ترویج و تقویت کرده و نفوذ پیروان ایشان در شمال باختری ایران و خاور و جنوب آناطولی بسط یافت.  شیخ جنید پسر خواجه علی پسر صدر الدین خواهر زاده اوزان حسن را بزنی گرفت و برای افزودن قدرت سیاسی به قدرت روحانی حمایت اوزون حسن را بدین وسیله به دست آورد،  و پسرش شیخ حیدر دختر اوزون حسن را موسوم به مارتا که از زن یونانی داشت به زوجیت آورد و پیروان خود را به صورت افراد مسلح متشکل موسوم به قزل باش یعنی صاحب عمامه سرخ در آورد. وی از مارتا سه پسر یافت سلطان علی، ابراهیم میرزا، شاه اسماعیل…

    شاه اسماعیل اول-1501 تا 1524

سلسله‌ی صفویه بدست اسماعیل فرزند شیخ حیدر صفوی با تاج گذاری او در سن15 سالگی تاسیس شد.او پایتخت خود را تبریز قرارداد. او مذهب شیعه رامذهب رسمی ایران اعلام کرد. او از طرف شمال شرقی گرفتارازبکان بود و از طرف شمال غربی گرفتار عثمانی ها بود. شاه اسماعیل به علت نداشتن توپ و تفنگ در جنگ با عثمانی(جنگ چالدران) شکست خورد. اسماعیل صفوى در سنین جوانی در 38 سالگى در ماه رجب 930 هـ بعد از آن که براى اولین بار در تأسیس یک دولت شیعى نیرومند موفق شد بر اثر بیماری حصبه دار فانى را وداع گفت.

                                            شاه طهماسب اول- 1524 تا1576

 تهماسب ، بزرگترین فرزند شاه اسماعیل که در سال 919 ه.ق. به دنیا آمده بود . در یک سالکی به دستور پدرش به هرات انتقال یافت . به دلیل اهمیتی که خراسان داشت حکومت این سرزمین تا رود آمویه ( جیحون ) اصطلاحا" به او تعلق گرفت و دیوسلطان روملو ( حاکم بلخ ) به للگی او انتخاب شد . تهماسب هنگام مرگ پدر ده سال و شش ماه داشت که به سلطنت رسید . وی از سال 930 ه.ق. تا 984 ه.ق. مدت 54 سال سلطنت کرد که بیشترین ایام سلطنت در دوران صفوی محسوب می شود . او شجاعت و صلابت پدررا نداشت ولی از نظر کشور داری و تنظیمات زمان حکمرانی او را باید یکی از مهمترین ادوار صفویه شمرد.

دشمنان سر سخت دولت صفوی یعنی ازبکان و عثمانیان از همان آغاز زمامداری تهماسب حملات خود را به ایران آغاز کردند . عبیدالله خان ازبک و امرای دیگر او به طور مداوم خراسان را مورد تاخت و تاز و نهب و کشتار قرار می دادند . سرانجام در جنگ بزرگ " جام " در سال 935 ه.ق. با شکستی که تهماسب به عبیدالله وارد کرد ، برای مدتی خراسان از حملات ازبکان در امان ماند.

شاه اسماعیل دوم-  1576تا 1578 

او فرزند ارشد شاه طهماسب صفوی بود که در زمان حیات پدرش به علت سو رفتار در قلعه قهقهه محبوس شد و به مدت نزدیک ۲۰ سال و تا زمان مرگ پدرش در آن جا زندانی بود. پس از مرگ شاه طهماسب با دسیسه چینی بخشی از قبایل قزلباش و کشته شدن فرزند دیگر شاه طهماسب به نام حیدر میرزا توسط قزلباشان طرفدارش به حکومت رسید. رفتار اسماعیل به علت مدت زیاد محبوس بودن بشدت خشن بود.اسماعیل که خود طبعی شرور داشت به علت ۲۰ سال زندانی بودن در قلعه قهقهه بسیار خشن تر و نسبت به اطرافیان بی اعتماد تر شده بود.اسماعیل از همان ابتدا شروع به کشتن و کور کردن فرزندان و فرزندزادگان پدرش کرد. مصطفی میرزا، ابراهیم میرزا، حسین میرزا، محمود میرزا، علی میرزا یکی پس از دیگری کشته و یا کور شدند. خشونت اسماعیل به حدی بود که حتی از خون فرزند یک ساله محمود میرزا نیز نگذشت.

مرگ شاه اسماعیل دوم

کشندگان شاه اسماعیل با همکاری کنیزان حرم و پریخان خانم افیون مصرفی شاه را مسموم کردند و محافظین روز بعد شاه را نیمه مرده همراه با رفیقشحسن بیک حلواچی از اتاق او در دولتخانه بیرون آوردند. شاه ساعتی بعد مرد اما حسن بیک زنده ماند

محمد خدابنده  1578تا1587                                                                                                        

پادشاهی مریض و رنجور، دخالت همسرش (خیرالنساء بیگم ملقب به مهد علیا) در حکومت، تدارک اولیه‌ی سپاه برای جنگ با عثمانی  

                                    شاه عباس اول-1587 تا 1629      

بعد از محمد خدا بنده شاه عباس اول به حکومت رسید.شاه عباس با برنامه ریزی مناسب ، توانست ازبکان وعثمانی ها را شکست دهد وشهر های بغداد ،کربلا ونجف را تصرف کند.او پایتخت صفویه را به شهر اصفهان منتقل کرد.او ان شهر را به شهر خوبی تبدیل کرد.او بناهای بزرگ و   باشکوهی را در ایران ساخت که هنوز هم پابر جاست وشهرت جهانی دارد                                                            

                                       شاه  صفی-1629 تا 1642

دولتمردان صفوی ، نواده او ( سام میرزا )‌ را از حرمسرای سلطنتی بیرون آوردند و با نام شاه صفی به سلطنت نشاندند ( 14 جمادی الثانی 1038 ه.ق.). شاه صفی که دوران کودکی خود را در حرمسرا و بیگانه با مسائل سیاسی و نظامی گذرانده بود لیاقت آن را نداشت که مملکت پهناوری را که جدش برای او باقی گذاشته بود اداره کند .همچنین زینل خان شاملو ( سپهسالار)‌ را در زمان جنگ با عثمانی از میان برداشت . سلطان (مراد چهارم ) عثمانی با استفاده از ضعف و ناتوانی و بی لیاقتی جانشین شاه عباس پیمان صلحی را که بین ایران و عثمانی انعقاد یافته بود زیرپا گذاشت و به منظور باز پس گیری مناطقی که در زمان شاه عباس از دست رفته بود به مرزهای ایران حمله کرد . وی در سه جنگ که بین سالهای 1038 تا 1048 ه.ق. رخ داد شهر بغداد را که مهمترین مرکز سوق الجیشی ایران برای حفظ عراق و عرب بود به تصرف خود درآورد.

( 1049 ه.ق. ) شاه صفی در 12 صفر سال 1052 ه.ق. فوت کرد و در همین سال فرزندش عباس میرزا ملقب به " شاه عباس ثانی " به سلطنت رسید.

                                      شاه عباس دوم- 1642 تا 1666

شاه عباس دوم فرزند شاه صفی پس از مرگ پدر در سال 1052 هجری قمری جانشین پدر شد . در زمان سلطنت شاه عباس دوم ( 1076 تا 1052 ه.ق. ) به علت رعایت قرارداد صلح زهاب بین دولتین ایران و عثمانی جنگی رخ نداد. در زمان شاه جهان به علت توسعه طلبی این پادشاه و ضعف سرحدداران ایران و اختلال در دولت مرکزی شهر قندهار که از نظر موقعیت نظامی حائر اهمیت بود به تصرف دولت هند در آمد . همین مساله شاه عباس دوم را بر آن داشت تا برای باز پس گیری این شهر لشکر کشی کند . در نتیجه این لشکر کشی شهر قندهار در سال 1059 ه.ق. بار دیگر به تصرف ایران درآمد . شاه عباس تلاش سران شورشی گرجستان را که به تحریک تهمورث خان و پشتیبانی روسیه انجام گرفته بود خنثی کرد و مانع تجریه و وابستگی آن به روسیه گردید. دوران شاه عباس ثانی ( همانند دوران شاه عباس اول ) دوران رونق اقتصادی ،‌عمران و آبادانی ، اعتلای فرهنگی و دوران ظهور رجال دین و دانش بود .این پادشاه در 23 ربیع الاول سال 1077 ه.ق. وفات یافت و پسرش صفی میرزا با نام " شاه سلیمان " به سلطنت رسید.

   سلیمان اول/1694تا1722

صفی میرزا پسر شاه عباس دوم بود که پس از فوت پدر با نام شاه سلیمان در سال 1077 بر تخت سلطنت نشست شاه سلیمان ( 1106 – 1077 ه.ق. ) پادشاهی نالایق و بی اراده و آلت دست خواجگان و رجال متنفذ دولتی بود . نخستین نشانه های انحطاط و سقوط صفوی از زمان او ظاهر شد . اگر حادثه مهمی در مرزها رخ نداد در درجه اول به سبب آن بود که هنوز آوازه قدرت ایران عصر شاه عباس اول طنین انداز بود و در ثانی در کشورهای مجاور ایران دولتهای نیرومندی مانند گذشته وجود نداشت تا تهدیدی جدی به شمار روند . از ویژگیهای دیگر این دوران ، ورود بازرگانان و سیاحتگران و میسیونرهای خارجی است که با انگیزه اقتصادی ، بهترین توصیفها را در زمینه اجتماعی ایران ارائه داده اند . شاردن ، تاورنیه ، کمپفر ، سانسون ، کروسینسکی و مبلغان مسیحی را باید از این نمونه ها به شمار آورد.

شاه سلطان حسین ۱۰۷۳ تا  ۱۰۹۹

آخرین سلطان کشور یکپارچه صفوی ( قبل از سقوط نهایی آن به دست نادر شاه افشار ) سلطان حسین بود. که بعد از شاه سلیمان از سال ۱۰۷۳ تا  ۱۰۹۹شمسی. سلطنت کرد .در اثر بی لیاقتی شاه سلطان حسین افغان ها به ایران حمله کردند وشهر اصفهان را تصرف کردند.

شاه سلطان حسین »متولد ۱۰۴۷شمسی پس از درگذشت پدرش(شاه سلیمان صفوی) اختلاف بر سر جانشینی او شدت گرفت تا سرانجام با صلاح‌دید مریم بیگم، عمه شاه سلیمان، حسین در ۱۰۷۲ جانشین پدر شد و« شیخ الاسلام »(محمدباقر مجلسی) ضمنی قرائت خطبه ای «تاج شاهی» را بر سر «سلطان حسین» گذاشت(مراسم تنفیذ)ورسماًبه عنوان «سلطان» معرفی شد.

محاصره اصفهان حدود هفت ماه طول کشید و مردم شهر دچار قحطی و بیماری شدند. سلطان حسین از محمود امان خواست و در ۱۰۹۹شمسی تاج و تخت شاهان صفوی را به او واگذار کرد. محمود نیز پس از ازدواج با یکی از دختران او، به نام خود سکه زد و خطبه خواند.

«اشرف افغان» در ۱۱۰۳شمسی «محمودافغان» را کشت و خود جانشین او شد. اشرف در ۱۱۰۵شمسی با رسیدن پیام عثمانیان مبنی بر حمایت از شاه صفوی و بازگرداندن تاج و تخت به او، دستور قتل سلطان حسین را داد. او را در اصفهان کشتند و سرش را برای اشرف فرستادند و پیکرش در قم به خاک سپرده شد

در سال ۱۱۰۵شمسی به علت حمایت سلطان عثمانی از سلطان حسین، دستور قتل «سلطان حسین»صادرشد. او را در اصفهان کشتند،«سر»(سلطان حسین) را برای«اشرف افغان» فرستادند و «پیکر»(بی سرش) را در «قُم» به خاک سپردند.

***

افغان ها ۷سال بر ایران حکومت کردند وپس از ان نادر شاه افشار با سپاهش به افغان ها حمله کرد و حکومت افشاریه را تشکیل داد.

حکومت صفویان ازسال۳۰٩شروع  ودرسال۱۱۳۵به پایان رسید-یعنی۱۲۸سال حکومت کردند

حکومت های بعدازاسلام 

طاهریان۱۹۹ - ۲۵۱ شمسیطاهر ذوالیمینین۵۲سال
صفاریان۲۳۹ - ۲۷۸ یعقوب لیث۳۹سال
علویان-طبرستان۲۴۲ - ۳۰۶ ناصرالحق(اطروش)۶۴سال
سامانیان۲۵۳ - ۳۷۷ نصراول۱۲۴سال
زیاریان۳۰۵ - ۴۴۸ مرداویج پسر زیار۱۴۳سال
آل بویه۳۱۰ - ۴۲۷عمادالدوله علی۱۱۷سال
غزنویان۳۷۶ - ۵۳۸سلطان محمود۱۶۲سال
سلجوقیان۴۱۶ - ۵۷۳ طغرل بیک۱۵۷سال
خوارزمشاهیان ۴۵۶ تا ۶۱۰ انوشتکین غرجه۱۵۴
ایلخانیان۶۳۴ - ۷۱۴هولاکوخان۸۰
تیموریان۷۴۸ - ۸۷۶تیمورگرگانی۱۲۸
صفویان۸۸۰ - ۱۱۰۱شاه اسماعیل اول۲۲۱
افشار۱۱۱۴ - ۱۱۲۶نادرشاه۱۲
زند۱۱۲۸ - ۱۱۷۳کریم خان زند۴۵سال
قاجار۱۱۷۳ - ۱۳۰۵آقامحمدخان۱۳۲
پهلوی۱۳۰۴ تا ۱۳۵۷رضاخان۵۳
انقلاب اسلامیبهمن۱۳۵۷امام خمینی 
    

1–  عهد عیلام : این عهد  برایران حکومت می کردند وبه وسیله آشور منقرض شدند.

2–  دوره ماد :  حکومت این دوره تا سال 558 قبل از میلاد ادامه داشته است وشاهان معروف   :    دیااوکو 54 سال حکومت کرد و آخرین پادشاه آنها ایچ تو ویگوبود که از کوروش شکست خورد.

3- دوره هخامنشیان : از سال 559 الی 330 قبل از میلاد به مدت 229 سال بر ایران زمین حکومت کردند(  کوروش کبیر 30 سال – کمبوجیه 7 سال –  بردیای غاصب 1 سال–  داریوش بزرگ 37 سال –  خشایار شاه اول 21  سال–  اردشیر اول 40 سال–  خشایار شاه دوم 45 روز–  اردشیر دوم 44 سال –  اردشیر سوم 22 سال –  ارشک 2 سال –  داریوش سوم 7 سال که در عصر او اسکندر مقدونی به ایران حمله کرد سلسله هخامنشیان را منقرض کرد )

4 _  فرمان روایی اسکندر مقدونی : از سال 330  تا 323 قبل از میلاد به مدت 7 سال حکومت کرد.

5–  دوره سلوکیان : پس از یک وقفه 10ساله،سلوکیان درسال 312 قبل از میلاد تاسیس و تا سال 255 به مدت

157 سال بر ایران زمین حکم فرمایی کردند. ( سلوکوس-  سلوکوس دوم وسوم –  آنطیخوس سوم –  سلوکوس چهارم – آنطیخوس چهارم تا ششم )

6 – سلسله اشکانیان :  از سال 256 قبل از میلاد  تا210 بعد از میلاد حضرت عیسی (ع) یعنی به مدت 466 سال

( ارشک 3 سال –  تیرداد 39  سال – اردوان اول 18 سال  – فری پاپت 15 سال –  فرهاد اول 8  سال –  مهرداد اول 32 سال –  فرهاد دوم 13 سال –  اردوان دوم 1 سال –  مهرداد دوم (کبیر )37 سال -  سند روک 8  سال – فرهاد سوم 9  سال –  مهردادسوم 4  سال –   ارد اول 18 سال –  فرهاد چهارم 37  سال (جنگ دوم وسوم ایران با رم و ولادت عیسی مسیح  (ع) در زمان این پادشاه اتفاق افتاد) –  فرهاد پنجم 1 سال –  ارد دوم 4  سال –  وانان اول  9 سال –  این زمان مطابق با سال 17 میلادی است.

بعد از آن جنگ خانگی حکم فرما بود تا اینکه بلاش در سال 51 میلادی بر تخت نشست و در همین زمان دستور جمع آوری وتنظیم کتاب مقدس ایرانیان اوستا صادر شد. بعد از بلاش تا سال 107 میلادی دوره جنگ خانگی بود تا این که در سال 108 خسرو پادشاه ایران شد و بعد از خسرو بلاش دوم تاپنجم  سلطنت کردند  که توسط قیام اردشیر پاپکان سر سلسله ساسانیان از فارس در سال 210 بعد از میلاد سلسله اشکانیان  رامنقرض کردند.

7 –  سلسله ساسانی :   از سال 211 تا 627  بعد از میلاد یعنی به مدت 416 سال 

پادشاهان این دوره به ترتیب و مدت حکومت(زرتشت بود –  شاپور اول 30  سال – هرمز اول 1  سال –  بهرام اول تا سوم 10 سال –   نرسی، هرمز دوم،آذر نرسی 28 سال– شاپور دوم (بزرگ) 69  سال وقتی در شکم مادر بود شاه شد. اردشیر دوم، شاپور سوم، یزدگرد اول، بهرام پنجم، بلاش، جاماسب، فیروز، قباد،152  سال حکومت کردند. خسرو اول معروف به انوشیر وان  48 سال –  هرمز چهارم 11 سال – خسرو دوم (خسرو پرویز ) فتح سوریه، مصر و فلسطین و جنگ با بیزانس مدت زمام داری این پادشاه 37 سال طول کشید که در نهایت در سال 627 میلادی توسط حمله اعراب به ایران حکومت ساسانیان منقرض شد. در سال 627 میلادی مطابق با سال  حدود 17 هجری ایران به دست اعراب افتاد 

حکومت های بعدازاسلام

1 – طاهریان (54 سال  ) :  از سال 205 تا 259  هجری 

2 – امرای زیار :  ا ز سال 216 تا 435  هجری به مدت 219 سال 

3 – دیالمه فارس : از سال 320 تا 447 هجری به مدت 127 سال 

4 -  دیالمه عراق ، خوزستان وکرمان : از سال320 تا447  هجری به مدت 127 سال  .

5 –  دیالمه ری اصفهان همدان :  ازسال 320 تا414  هجری به مدت 96 سال 

6 –  صفاریان :  از سال 281 تا 427 هجری به مدت 146 سال

7 –  سا ما نیان :  ازسال 279 تا 389 هجری به مدت 110 سال

8 –  غزنویان : ازسال 351 تا 582  هجری به مدت 231 سال 

9 – سلجوقیان :  ازسال 429 تا 590 هجری به مدت 161 سال

10 –  خوارزمشاهیان :  ازسال 490 تا 628 هجری به مدت 138 سال 

درتاریخ 627 هجری جانشینان چنگیز خان مغول، هلاکوخان بغداد را فتح کرد

بعد از مرگ هلاکوخان مغول درسال 663حکومت ایران بعد از  627سال کمی مستقل و به شکل زیر تغییر یافت :

11 –  سلاطین آل مظفر : از سال 760 تا 795 هجری به مدت 35 سال که این سلسله توسط تیمور منقرض شد.

12– حکومت تیموریان : از سال 795 تا 911 هجری به مدت 116 سال 

13 –  قراقویونلو : از سال 810 تا 873  هجری به مدت 63 سال

14 – آق قویونلو : از سال 872 تا 908 هجری به مدت 36 سال

15 – سلسله صفوی : از سال 905 تا1148 هجری به مدت 243 سال

 16 -  سلسله افشاریه : از سال 1148 تا1218 هجری به مدت 70سال که خدمات فراوان انجام دادند.

     اسامی شاهان افشاری و مدت حکومت آن ها : نادر شاه افشار 12 سال –  عادل شاه 1 سال –  شاه رخ شاه 49 سال –  نادر میرزا 8 سال که خدمات فراوان انجام دادند که مهم ترین آن ها نظم داخلی، دفع حمله پطر کبیر که سودای اشغال ایران را داشت و فتح هند بود که به جهانگشا لقب گرفت.

17 –  سلسله زندیه : از سال 1163 تا1209 هجری به مدت 46 سال .     

18 –  سلسله قاجاریه :  از سال 1200تا 1344 هجری به مدت 143 سال (آقامحمد خان 11 سال –  فتحعلی شاه 38 سال –  محمد شاه 13 سال –  ناصرالدین شاه 50 سال – مظفر الدین شاه 10 سال–  محمد علی شاه 3 سال – احمد شاه 16 سال)

19 –  سلسله پهلوی : از سال 1345 تا 1399 هجری به مدت 53 سال(رضاشاه پهلوی 16 سال –  محمد رضا شاه 37 سال)

20 – حکومت جمهوری اسلامی: از سال 1400هجری (بهمن 1357 شمسی) به رهبری امام راحل شکل گرفت 

روحانیون درزمان صفویان

روحانیون درزمان صفویان

شیخ علی بن عبدالعالی کرکی، معروف به محقق کرکی یا محقق ثانی» که حدود ۹۲۰ قمری از جبل عامل لبنان به ایران آمد و مبانی تئوریک حکومت شیعی در دوران صفویه را تبیین کرد. منصب شیخ‌الاسلامی برای نخستین بار در ایران به او تفویض شد.» شاه طهماسب در قزوین تاج خود را از دست ایشان گرفت تا مشروعیت پیدا کند.

230 سال سلطنت خاندان صفویه بر ایران

شاه اسماعیل 23سال

شاه تهماسب 54سال

شاه اسماعیل دوم 1سال

سلطان محمد خدابنده 10سال

شاه عباس 42سال

شاه صفی 14سال

شاه عباس دوم 25سال

شاه سلیمان 28سال

شاه سلطان حسین 20سال

شاه تهماسب دوم 10سال

شاه عباس سوم 3سال

 

217 سال سلطنت رسمی+13 سال سلطنت متزلزل

 ***

تشیع صفوی؛ توهم یا واقعیت؟(2)

نقد منصفانه صفویان

اسناد و مدارک و دلایل تاریخی فراوانی بر این حقیقت تأکید دارد که نه تنها مذهب شیعه، مذهبی ریشه‌دار در تاریخ اسلام است و بنیاد آن در زمان خود پیامبر صلی الله علیه و آله بنا نهاده شده است، بلکه ورود تفکر و گرایش شیعی به ایران هم در سال‌هایی بسیار دورتر از پیدایش صفویان اتفاق افتاده است؛ شکی نیست که صفویان در گسترش مذهب تشیع نقش برجسته‌ای دارند، اما آیا می‌توان به آسانی باور کرد که تشیع در تاریخ ایران پیش از صفویه سابقه‌ای نداشته است و صفویه با خشونت و اجبار آن را رسمیت بخشیده و ترویج کرد‌ه‌اند؟! با شروع قرن دوم هجري، تشيّع از مرزهاي جزيره العرب و عراق بيرون رفت و به تمام قلمرو اسلامي کشيده شد؛ يکي از نتايج قطعي اين، نهضت‌ علویان و پراکندگي آنها در مناطق گوناگون بود؛ چنانکه بعد از قيام محمد نفس زکيه در زمان حکومت منصور و شکست او، نوادگان امام حسن (ع) در مناطق گوناگون پراکنده شدند؛ قم يکي از مهمترين شهرهاي شيعه‌نشين ایران است که از قرن دوم هجري، سابقه‌ تشیع پررنگی داشته است!
بدون تردید شاه اسماعيل صفوي بنا به دلايل و انگيزه‌هاي مختلف، مذهب شيعه را به عنوان مذهب رسمي ايران معرفي كرد و اقدامات سختگیرانه‌ای‌ نیز در این زمینه انجام داد که برخی از آنها یقینا درست نبوده است؛ اما این واقعیت هیچ ربطی به مذهب تشیع ندارد و آن را باید در راستای اقدامات یک حکومت برای تحقق اهداف و برنامه‌های خود تحلیل کرد؛ البته همه‌ گزارش‌هایی که در این‌باره شایع است، درست نبوده و نقدهای زیادی به آ‌نها وارد است؛ براي شناخت حقانيت يا بطلان هرمذهب فکری بايد به منابع اصيل اعتقادي و كتاب‌هاي علماي آن مذهب مراجعه كرد، نه تاريخ شكل‌گيري يك حكومت در بخشي از جهان با نام آن مذهب! دردومین بخش ازمقاله حاضر درباره ضرورت نقد منصفانه دوران صفویه وعملکرد حاکمان صفوی سخن گفته شده است.
***
در خصوص  تاریخ صفویه یکی از شبهات این است که با بررسی تاریخ دولت صفویان از آغاز تا پایان، این گونه به دست می‌آید که مذهب شیعه، دست‌پرورده‌ شاهان صفوی برای از میان بردن اسلام و تحکیم پایه‌های حکومت خود در ایران است؛ شیعیان با غفلت و ناآگاهی از تاریخ کشور خویش، از یاد برده‌اند که تبار ایشان، همه از اهل سنت بوده‌اند و چگونه شاهان صفوی و در رأس آنها، شاه اسماعیل اول، با جنگ و خونریزی بر همه‌ رقیبان و مخالفان خود چیره شد و با اهداف سیاسی و قدرت‌طلبانه، پایه‌های مذهب شیعه را استوار کرد!(1)
شیعه، رویشی ریشه‌دار در تاریخ ایران!
برای پاسخ به شبهه‌ بالا تبیین چند نکته، مهم و ضروری است:
یکم: در ایران پیش از صفویه، مذهب تشیع به صورت فزاینده‌ای رواج یافته بود و به صورت طبیعی، زمینه‌های بروز یک دولت با گرایش شیعی انتظار می‌رفت؛ دولت‌ علویان طبرستان و دولت آل بویه، آشکارا حکومت‌هایی شیعی بودند که پیش از صفویه در ایران وجود داشتند؛ در چنین شرایطی، سیاست صفویان، که رسمیت دادن به تشیع اثنی‌عشری بود، با مقاومت چندانی روبرو نمی‌شد؛ زیرا زمینه‌های تشیع و موج شیعه‌پذیری در میان ایرانیان، از پیشترها به راه افتاده بود.
دوم: یک تحلیلگر منصف و کاوشگر نمي‌تواند درباره‌ همه‌ پادشاهان صفوي و اقدامات آنها بطور يكسان اظهار نظر كند؛ چرا كه هريك از آنها شیوه و رفتاري متفاوت و خاص به خود داشته‌اند و شخصیت و منش هرکدام بايد جداگانه و بطور دقيق و منصفانه مورد ارزيابي قرار گيرد؛ ما منكر برخي از اعمال و رفتارهاي نامشروع و ناپسند و یا احتمالاً وحشیانه‌ برخي از پادشاهان صفوي نيستيم، ولی باید توجه داشت كه اقدامات ناشايست پيروان و منتسبان به يك دين و مذهب، به هيچ‌وجه نباید به پای آن دين و مذهب نوشته شود؛ چنانکه امروزه نیز جنايات وحشيانه و غيرانساني يهوديان صهيونيست و اشغالگر را با دين يهود یکی نمي‌دانیم؛ همچنین جنایت‌های بی‌نظیر و سفاکانه وهابیون تکفیری همچون داعشی‌ها در اقصی نقاط جهان و خصوصا در کشورهای اسلامی را به پای مذهب اهل سنت نمی‌نویسیم؛ در طول تاريخ بسياري از حاكمان عرب به نام اسلام حكومت كرده‌اند و از قضا رفتار و منش آنها کمترین شباهتی با ارزش‌های اسلامی و سیره‌ پیامبر اسلام نداشته است؛ اما هرگز نمی‌توان آن را به پای دين مبين اسلام ثبت کرد؛ منابع مهم شناخت اسلام و مذهب تشیع، قرآن، سنت و سیرت پیامبر و امامان هدی علیهم السلام است و بس!
سوم: با نگاهی به تاریخ جهان و حکومت‌های مختلف، می‌توان دریافت که در هرحکومتی خطاها و معضلاتی بوده است و کمتر حکومتی را می‌توان یافت که ظلم و بی‌‌عدالتی در آن وجود نداشته است؛ بویژه در دوره‌های گذشته که زمینه‌های فرهنگی و اجتماعی متفاوتی وجود داشته و اکثر کشورها و جامعه‌ها با بحران‌های پرشمار اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی دست و پنجه نرم می‌کرده‌اند؛ حتی امروز نیز در مقتدرترین و دموکراتیک‌ترین حکومت‌های جهان، جنایات و ستم‌های زیادی، به صورت خواسته یا ناخواسته رخ می‌دهد که همه محصول حکومت‌های بشری و مدیریت غیرمعصوم است؛ دوران حکومت صفویه نیز از خبط و خطا و ظلم پیراسته نیست و هیچگاه نمی‌توان اشتباهات، گناهان و ظلم‌هایی که احیانا به امر آنها و به دست عاملانشان انجام شده را نادیده گرفت و توجیه کرد؛ اما باید همواره رویه انصاف را ملاک قضاوت‌ قرار دهیم و تنها خطاها و بدی‌ها را نبینیم و به اقدامات مثبت نیز توجه کنیم؛ یکی از محققین در این زمینه می‌نویسد: «شاهان صفوى خطاهاى زيادى داشتند؛ حتى در اداره كشور در اواخر دوره صفوى، آنچنان ضعفى از خود نشان دادند كه مشتى افغان قندهارى، از راه طولانى به اصفهان آمدند و اين عروس آسيا را نابود كرده و دولت صفوى را ساقط کردند؛ طبعاً دفاع از اين دوره‌ پرشكوه، دفاع از خرابى‏ها، مظالم و ستمگرى‏هاى برخى از شاهان صفوى نيست؛ دفاع از مجموعه‏اى است كه در اين دوره، تحت رهبرى اين دولت، توانست كشور خويش را با كمترين امكانات بسازد و آباد كند و از تجزیه و چپاول آن توسط مهاجمان جلوگیری کند»؛(2) «صفويان توانستند مناطق مختلف ايران را كه متفرّق و هركدام در سلطه‌ حاكمى محلى بود، متحد سازند و حكومت مركزى شيعه را بنيان نهند؛ این امر، نقش بسزايى در وحدت ملى ايران داشت و توانست از سيادت ايران در ميان دولت‌هاى اسلامى سُنّى مذهب، كه او را احاطه كرده بودند، دفاع و حفاظت كند و ايران همچون سد محكمى ميان اين كشورها باشد».(3)
چهارم: واقعیت این است که گاهی درباره‌ دوره‌ صفویه و اقدامات آنها به شدت اغراق و سیاه‌نمایی می‌شود و برخی با نیت‌های خصمانه و برای ضربه زدن به حقانیت تشیع، می‌کوشند که این دوره‌ مهم را سیاه و تاریک جلوه دهند، تا مشروعیت مذهب شیعه را زیر سؤال ببرند؛ انصاف و اخلاق تحقیق حکم می‌کند که در قضاوت‌های خود حق‌طلب و حق‌مدار باشیم و حقیقت را، هرچند با گرایش‌های قلبی ما در تقابل باشد، پاس داریم؛ «در چند دهه‌ اخير دشمنى‏هاى زيادى با صفويان ابراز شده است كه ريشه در برخى از ناآگاهى‏هاى تاريخى و مذهبى دارد؛ جريان روشنفكرى دينى در ايران، در مقطعى از حركت خود، با حمله به صفويان و فرهنگ مذهبى صفوى، كوشيد تا آن را از پايه، سست گرداند؛ مع الاسف، اين حركت توفيق زيادى به دست آورد و توانست در يك مقطع تاريخى، تصور مردم كشور ما را به آن دوره، بدبين سازد؛ چيزى كه هنوز آثار آن در اذهان و افكار جامعه ما بر جاى مانده است؛ براى زدودن آثار منفى اين حركت، لازم است تا روى اين دوره‌ ناشناخته، كه تا به امروز بسيارى از منابع آن در دسترس عموم قرار نگرفته و ابعاد آن از سوى مورخان و محققان بى‏طرف آشكار نگشته، كارهاى جدى‏ترى صورت گيرد».(4)
پنجم: دولت صفویه برای نیل به مقاصد خود و رسمی کردن مذهب تشیع، راه‌های مختلفی را در پیش گرفت، که اعمال خشونت، تنها یکی از آنها بوده است؛ در حالی که راه‌ها و برنامه‌های دیگری نیز داشته‌ که منتقدان و مخالفان، جاهلانه یا عامدانه به آن نمی‌پردازند؛ صفویان سیاست‌های تشویقی هم در این زمینه داشته‌اند؛ در دو منطقه از سرخه سمنان، سنگ‌نوشته‌هایی از شاه عباس بر جای مانده كه حاوی این دستور است که اگر كسی شیعه شود از مالیات معاف خواهد بود!(5) 
ششم: بر محققان منصف پوشیده نیست که موفقیت مذهب تشیع در مسیر گسترش و ریشه‌دارشدن، نشان‌دهنده‌ این حقیقت است که علاوه بر تلاش‌هایی که برای تحکیم پایه‌های آن در جامعه‌ ایرانی صورت گرفت، یقینا جاذبه‌های برجسته‌ای که در فرهنگ شیعه وجود دارد و اتفاقا با روحیه‌ سلحشوری و ظلم‌ستیزی ایرانیان، هماهنگ و همنواست، یکی از مهمترین علل پذیرفته‌شدن آن از سوی مردم ایران است. 
هفتم: اسناد تاریخی گواه این واقعیت است که برخی سختگیری‌ها و آزارهایی که از رفتارهای صفویان گزارش شده است، در ابتدای دولت صفویه رخ داده و این امر زمانی رخ می‌دهد که خود شاهان صفویه نیز اطلاع چندانی از فرهنگ تشیع نداشته‌اند؛ رفته رفته و پس از برقراری ارتباط دولت صفوی با علمای بزرگ شیعه و تلاش مجاهدانه این عالمان، که تشیع واقعی را توسعه و تعمیق دادند، دیگر از آن اقدامات خبری نبود.
 علمای شیعه در استقرار اولیه‌ سلسله‌ صفویه هیچ نقشی نداشتند؛ سلسله‌ صفویه براساس نظریه‌‌ سیاسی ویژه‌ای كه در دایره‌ تصوف، بین مرشد كامل و مریدان وجود داشت، به وجود آمد؛ نظامی كه می‌توان از آن با عنوان خلیفه‌گری یاد كرد؛ مبنای اطاعت قزلباشان از شاه اسماعیل، اعتقاد آنان به اسماعیل، به عنوان رئیس خانقاه اردبیل - و نه فقیه جامع‌الشرایط طبق نظریه‌ شیعه دوازده امامی- بود(6).
دکتر زرین کوب درباره‌ این موضوع می‌نویسد: «در حقیقت، نه خود صفویان و نه هواداران قزلباش آنها، آشنایی چندانی با اصول و مبانی فقهی مذهب شیعه نداشتند و تشیعی که آنها بر آن پای می‌فشردند، بیشتر متأثر از اندیشه‌های غالبانه‌ای بود که اعتقاد به تجسم و حلول، محبت غلوآمیز در حق ائمه (علیهم السلام) و دشمنی شدید با اهل تسنن، از ویژگی‌های بارز آن به شمار می‌رفت و با تشیع فقاهتی مورد تأئید علمای شیعه ارتباط چندانی نداشت؛ در چنین شرایطی، صفویان برای اینکه بتوانند تشیع را به مذهب رسمی و مورد قبول مردم درآورند، به علمای شیعه و کتب فقهی آنها توجه ویژه‌ای نشان دادند»(7).
یکی از محققان پس از ذکر گزارش‌های موجود در سختگیری‌های صفویه می‌نویسد: «گفتنی است این چنین اظهارنظرهایی، اصولی و منطقی نیست؛ زیرا بی‌طرفانه و دور از غرض‌ورزی نبوده است؛ با وجود این باید به این واقعیت نیز توجه داشت که خشونت‌ها و بی‌رحمی‌های صفویان در همه‌جا و در همه‌ احوال یکسان نبوده و چنین خشونت‌هایی بیشتر زمانی اعمال می‌شد که فرد یا افرادی در برابر سیاست مذهبی جدید از خود مقاومت نشان می‌دادند؛ به علاوه این خشونت‌ها صرفاً جنبه‌ مذهبی نداشته‌اند، بلکه کینه‌توزی‌های شخصی و اهداف و مطامع سیاسی نیز در این امر بسیار مؤثر بوده است؛ اصولاً تأسیس یک دولت جدید و گسترش مناطق تحت نفوذ آن در مراکز مختلف، بدون در نظر گرفتن سیاست مذهبی آن، مستلزم اعمال زور و خشونت برای از میان برداشتن رقیبان و به تمکین واداشتن مردم بود»(8).
*مرکز مطالعات و پاسخگویی به شبهات حوزه علمیه قم 
______________________________
1. مقاله‌ صفویان و تغییر ماهیت مذهبی ایرانیان.
2. رسول جعفريان، صفويه در عرصه دين فرهنگ و سياست، تهران، پژوهشكده حوزه و دانشگاه، چ اول، ش‏1379، ج1، ص15مقدمه مولف.
3. عبدالرضا هوشنگ مهدوى، تاريخ روابط خارجى ايران از عهد صفوى تا پايان جنگ جهانى دوم، تهران، موسسه انتشارات امير كبير، چ سوم، 1364ش، ص14.
4. جعفريان، صفويه در عرصه دين فرهنگ و سياست، پیشین، ج1، ص15تا16.
5. رسول جعفریان، تایخ تشیع در ایران، سازمان تبلیغات اسلامی، چ پنجم، 1377ش، ج1، ص 760. 
6. نجف لك‌زایی، چالش سیاست دینی و نظم سلطانی، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، 1385ش، ص113.
7. عبدالحسین زرین کوب، روزگاران دیگر از صفویه تا عصر حاضر؛ تهران، سخن، 1375، ص84.
8. مقاله: چگونگی رسمیت یافتن تشیع توسط صفویان و پیامدهای آن، محمد امیر شیخ نوری و محمدعلی پرغو، مجله شیعه شناسی، سال هشتم، تابستان 1389، شماره 30، ص7.
منبع:۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۴کیهان
***

دكتر علي اكبر حسني

در شماره‏هاي گذشته، به بررسي روابط و مناسبات علماي شيعه با سلاطين صفوي و نيز به ارزيابي اتهاماتي كه در اين زمينه مطرح شده، پرداختيم. اينك در اين شماره به معرفي علما و فقهاي مشهور در دربار صفوي و وظائف و نقش مذهبي و اجتماعي آنها در آن عصر مي‏پردازيم.

دربار صفويه مجمع علما و فقهاي بزرگ بود. آنان علاوه بر جذب علما و مجتهدان ايران، علماي مشهور و مهمي را نيز از عراق، سوريه و جبل عامل دعوت كردند.

تجمع اين علما در تبيين بيشتر رسالت نبوي و ولايت علوي و نهادينه كردن اصول فكري تشيّع، فقه، احكام، معارف و قوانين مكتب شيعه دوازده امامي و گسترش مكتب اهل بيت عليهم‏السلام نقش بسزا داشته و سبب تأليف و ترجمه صدها كتاب ارزنده علمي و فقهي، فلسفي و كلامي شده است. به تعبير «عيسي صدّيق»:

«آثار مهمي كه در رابطه با معرفي فرهنگ تشيّع در عصر صفويه تأليف شده، به اندازه همه اعصار و قرون بود» كه فشرده آن در پي خواهد آمد.

در رأس اقدامات مهم علما در عصر صفويه، نخست مي‏توان سه كار عمده و مهم را بر شمرد:

1. رسميت دادن به مذهب شيعه دوازده امامي و آن را دين رسمي مملكت پهناور ايران قرار دادن.

2. نهضت علمي و فرهنگي به منظور ترويج مكتب شيعه به وسيله تأليف كتاب و تدريس.

3. تأسيس مدارس و حوزه‏هاي علميه براي پرورش طلاّب، مدرّس، مبلّغ، فقيه، محدّث، حكيم و متكلّم.

هر يك از اين كارها خود به تنهايي داراي اهميت فراوان سياسي، اجتماعي و فرهنگي است و ارزش آن را داشت كه علما خود را به آب و آتش بزنند و به هر قيمتي هم شده، با حكّام و سلاطين كنار بيايند تا اين خواسته‏ها را به كرسي بنشانند، حتي اگر سلطان جور و ناحق باشند و معتقد به مذهب شيعه نباشند، زيرا اين عمل تأسّي به امام هشتم امام رضا عليه‏السلام بود كه با پذيرش ولايت‏عهدي خليفه غاصب و گذاشتن جانش بر سر اين كار، توانست شيعه و مذهب اهل بيت عليهم‏السلام را در سطح مملكت پهناور آن روز اسلام، مطرح سازد و برتري فقهي و فرهنگي و اعتقادي آن را اثبات كند و بدين وسيله شيعه را از انزوا و مخفيگاه خارج سازد و جلوي انشعاب‏هاي بيش‏تر در فِرَق شيعه را بگيرد، تا چه رسد به همكاري علما با صفويه كه خود را شيعه دوازده امامي مي‏خواندند و آماده هرگونه ترويج از آن بودند(حال به هر قصد و نيّتي كه داشتند).

علما و فقها در عصر صفويه علاوه بر ارشاد سلاطين در خط رسميت تشيّع دوازده امامي و كنترل آنان در راه ترويج احكام و فرايض و اصول دين و تعديل آنان مي‏بايست در جبهه‏هاي ديگري نيز بجنگند، كه مبارزه با جبهه افراطي علوّ و صوفيگري از جمله آنها بود.

1. مبارزه با خط سير تصوّف

پيدايش مكتب‏هاي تصوّف تحت حمايت عثمانيها مبتني بر عشق علي عليه‏السلام يا در بُعد سياسي و انقلابي شيعه سربه‏داري و حركتهاي بعد و تأويلهاي نابجا چون مكتب حروفيگري و نيز نقطيان و... به نحوي قد عَلَم مي‏كرد و ايجاد آشوب و بلوا مي‏نمود و مبارزه علمي و فكري و سياسي بنياني را مي‏طلبيد كه علماء شيعه عهده‏دار اين مهم بودند...!

در اين زمينه كتب متعددي عليه صوفيه نوشته شده از جمله كتاب «المطاعن المجرميّة في ردّ الصوفية» از «محقق كَرَكي»، معاصر شاه طهماسب، كتاب «عهدة‏المقال في كفر أهل الضلال» تأليف شيخ حسن فرزند محقق كركي و كتاب «حدائق الشيعة» از «مقدس اردبيلي». و كتابي از مولانا «احمد بن محمد توني» و رساله‏اي از «شيخ حرّ عاملي» و فتاواي تاريخي و مبارزات علامه «محمد باقر مجلسي» عليه آنان.

2. مبارزه با مبلّغان مسيحي

مبلغان مسيحي در عصر صفويه بلاد اسلامي و ايران را مورد توجه دقيق خود قرار داده بودند و با تبليغ تمدن غرب كه دو رويه بود، جاذبه‏اي ايجاد كرده بودند و مي‏خواستند ايران را مسيحي سازند كه يك روي آن دانش و تكنيك نوپاي غرب و كارشناسي بود و روي ديگر آن، نقش استعماري و مسيحي ساختن مشرق، به ويژه ايران؛ مبلّغان و كشيشان مسيحي كه پيش‏قراول و طلايه‏دار غرب بودند، علماي شيعه توانستند از نفوذ آنان بكاهند و مردم را نسبت به اهداف كشيشان و فرنگيان بدبين سازند. با همه تمجيدهايي كه از رفتار صفويان با مسيحيان، كشيشان و اروپاييان شده است و حتي «سانسون» از رفتار پسنديده شاه با مسيحيان صحبت مي‏كند ولي بنابر نوشته «شاردن» رفتار آنان با كشيشان خوب نبود. وي مي‏نويسد:

«شاه اسماعيل بر عكس؛ با كشيش «دومان» كه در زمان شاه عباس دوم به عنوان مترجم دربار خدمت مي‏كرد، اعتماد نداشت، زيرا هيچ اعتمادي به كشيشان نداشته است».

به طور خلاصه: جلوگيري از مسيحي شدن ايران و نيز سقوط در دامان امپراتوري عثماني و تسنّن، و يا تصوّف، همچنين رواج مذهب شيعه به عنوان مذهب رسمي و مهار قدرت سلاطين صفوي، به علاوه خدمات عظيم فكري و فرهنگي از خدمات بسيار مهم علما در اين دوران به شمار مي‏رود.

مشاغل و مناصب مهم علما در عصر صفويه

مقام‏هاي ويژه‏اي كه به علماي روحاني در عصر صفويه داده مي‏شد، در خور اهميت فراوان است و اختيارات آنان را در شؤون مملكت و اداره امور، نشان مي‏دهد. كه به برخي از اين مقام‏ها اشاره مي‏كنيم:

1. مقام صدارت: از جمله اين مقام‏ها، مقام صدارت بود كه به علماي بزرگ داده مي‏شد و لقب كساني كه «صدر» بود، مي‏توان به افراد زير اشاره كرد:

1. تقي‏الدين محمد اصفهاني «صدر» دوره طهماسب يكم.

2. ابوالولي انجو «صدر» عصر محمد خدابنده و اوايل عصر عباس يكم.

3. ميرزا رضي داماد «صدر» عباس يكم.

4. صدر الدين محمد صدر، «صدر» عباس يكم.

5. رفيع الدين محمد صدر، «صدر» عباس يكم.

6. رفيع شهرستاني صدر، «صدر» عباس يكم.

7. ميرزا مهدي اعتمادالدوله وزير و «صدر» عباس دوم.

به صدرها عنوان «نوّاب» يانمايندگان شاه نيز داده بودند. و منصب صدر در اين دوره در وزير اعظم ادغام مي‏شد.

2. لقب شيخ‏الإسلامي: شيخ الإسلامي عالي‏ترين و مطلع‏ترين مقام قضايي آن عصر بود كه گاهي مستقل و گاهي تحت نظارت مقام روحاني ديگري عمل مي‏كرد و شيخ‏الإسلام پايتخت، عهده‏دار آن بود.

«شيخ‏الإسلام» عهده‏دار دعاوي شرعي، امر به معروف و نهي از منكر، رسيدگي به اموال غايبين و يتيمان بوده است.

شيخ‏الإسلام‏هاي معروف عصر صفويه عبارت بودند از:

محقّق كركي، شيخ حسين عاملي، شيخ علي منشار(پدر زن شيخ بهائي)، شيخ بهائي و علامه محمد باقر مجلسي.

«قاضي عسكر» مقام ديگري بود كه عهده‏دار امور روحاني لشگر بود و بعدها اين كار محوّل به صدر شد و «قاضي عسكر» در اواخر عهد صفويه تنها به مطالبه سربازان و اثبات دعاوي آنان مي‏پرداخت.

مناصب روحاني ديگر نيز چون: خليفة‏الخُلفا، نقيب‏النُّقَبا، وزير، مستوفي، متصدّي موقوفات، مجتهد، قاضي القُضات، مؤذّن و حافظ در عصر صفويه وجود داشت.

3. مقام ملاّ باشي: عالي‏ترين مقام روحاني تشكيلات دولت صفويه بود و مقامي بود كه صلاحيت صدور اجازه ازدواج با شاهزادگان خاندان صفوي را داشت.

اين مقام را براي اولين بار سلطان حسين صفوي به علامه مجلسي داد و اين منصب در واقع جايگزين منصب صدر كه بالاترين مقام روحاني در عصر صفويه بود، گرديد. پس از رحلت علامه مجلسي، لقب ملاباشي به ملا محمد حسين داده شد.

صدر به روايت تذكرة‏الملوك، عالي‏ترين مقام بود او رئيس ديوان روحاني بود. نصب حكام شرع و مباشران اوقاف و قضاوت درباره جميع سادات، علما، شيخ‏الإسلام‏ها، وُزرا و مستوفيان از وظايف وي بوده است.

دادگاه‏هاي چهارگانه(ديوان اربعه) بدون حضور صدر حكمي صادر نمي‏كرد. مقام «صدر» در زمان شاه اسماعيل يكم و سپس در عصر شاه طهماسب نفوذ و گسترش بيشتر يافت. در عهد شاه عباس يكم، دو مقام صدر وجود داشت كه وظايف آنان تفكيك نشده بود. در عهد شاه عباس يكم مقام صدر را مدتي خودش به عهده گرفته بود.

در عهد شاه عباس دوم منصب صدر در شغل وزير اعظم ادغام گرديد.

در عهد شاه سليمان صفوي مقام صدر به صدور(نواب) خاصه و عامه تقسيم شد، وظايف «صدر» خاصه پرداختن به امور خالصه سلطنتي بود و رسيدگي به املاك عامّه مردم به عهده صدر عامه قرار داشت.

«صدر خاصّه» زير نظر «صدر عامه» انجام وظيفه مي‏كرد. صدر عامه يا صدرالممالك نيز بوده است كه گاهي به يك نفر تعلّق داشت. بعدها اين مقام در عهد سلطان حسين يكم كه عالي‏ترين مقام دربار صفوي بوده است، به مقام ملاباشي تبديل شد.

***

مذهب شیعه در دوره صفوی چگونه رسمیت بافت؟

 

جعفریان، از جمله کسانی است که درباره دوره صفویه، تحقیقات و پژوهش های بسیاری انجام داده که از آن جمله می توان به کتاب دو جلدی «سیاست و فرهنگ روزگار صفوی» و «صفویه از ظهور تا زوال(دفتر چهارم تاریخ ایران اسلامی)» اشاره کرد. 
رئیس کتابخانه مجلس شورای اسلامی، به پرسش هایی درباره سیر فقهی شدن دولت صفویه پاسخ داده است که در ادامه می خوانید:
-با توجه به رسمی شدن مذهب شیعه در دوره صفوی فضایی ایجاد شد که علمای شیعه از آن برای ترویج و گسترش آموزه‌های شیعی استفاده ‌کردند. بسیاری از علمای شیعه از نقاط دیگر جهان اسلام چون جبل عامل و بحرین به ایران آمدند و از حکومت صفوی حمایت و با آن همکاری کردند. با توجه به این‌که تا پیش از آن قاطبه علمای شیعه حکومت را مختص امام زمان (ع) می‌دانستند و حاکمان و پاشاهان دیگر را حاکم جائر می‌دانستند، به نظر شما حمایت و همکاری علمای شیعی از حکومت صفوی چگونه قابل تحلیل است. آیا در اصول اندیشه سیاسی علمای آن دوره تحولی ایجاد شد یا این‌که آن همکاری‌ها و حمایت‌ها تاکتیکی بود و نگاهی ابزاری به حکومت صفویه داشتند و صرفا می‌خواستند با استفاده از امکانات فراهم شده در جهت ترویج آموزه‌های شیعی بین مردم استفاده کنند؟

در فقه شیعه، همیشه اصل بر همکاری با حکومت ها برای حفظ منافع شیعیان بوده که در اقلیت قرار داشتند. شیعیان در دوره خلفای عباسی و بعدها در دوره دولت های مستقل ایرانی مانند سلجوقی ها مناسبات مثبتی با حکومت داشتند. حتی در دوره ایلخانان مغول نیز این روابط مثبت و مساعد است. آنان برای این اقدام خود توجیهات فقهی هم داشتند. شاید یکی از قدیمی ترین رساله‌های مستقل فقهی در باره همکاری با حکومت، رساله سید مرتضی باشد که بارها تحلیل شده است. در عمل هم رویه علما همین طور بوده است. آنچه از علمای شیعه در آن ادوار شهید شده اند کسانی هستند که مثل شهید اول یا ثانی به دست متعصبان مذهبی به شهادت رسیده‌اند و الا خود آنها همواره رویه تقیه را عمل می کردند. این همکاری با دولت صفوی صورت جدی‌تری گرفت. تحلیل آنها این بود که بالاخره بعد از هزار سال یک دولت شیعه تشکیل شده و لزوم همکاری با آن بیشتر گذشته است. با این حال، بنیاد فقه شیعه همان طور که شما گفته اید روی مفهوم امامت است نه سلطنت. این اساس کار است. بنابرین شما باید بین دو نکته جمع کنید. اول این که همکاری با سلاطین در نظر و عمل امری پذیرفته شده بوده. ثانیا اینکه مشروعیت روی مفهوم امامت است نه سلطنت. بدین ترتیب همیشه نوعی کشمکش مفهومی میان این دو مسأله وجود داشته و هر بار، هر کدام که شرایط بروز بهتری یافته، به همان عمل شده است.

ـ در ابتدای تشکیل حکومت صفوی مناسبات و روابط بیشتر بر اساس رابطه مرید و مرادی و مبتنی بر روابط صوفیانه بود، اما بعد از به روی کار آمدن شاه طهماسب آرام آرام رویکرد فقهانی پر رنگ‌تر می‌شد و فقه‌ها هم نقش برجسته‌ای پیدا کردند. به نظر شما چرخش از مناسبات صوفیانه به سمت مناسباسبات فقیهانه چگونه اتفاق افتاد و آیا می‌توان حکومت صفوی یک حکومت فقهی دانست؟

تمام تاریخ فرهنگی و سیاسی و مذهبی ایران در قرن هشتم و نهم روی مفهوم مراد و مریدی بود. صفویان هم که خاندانشان از خاندانهای برجسته تصوف بود همین طور بودند. مسأله ای که پیش آمد آنان در دوره جنید و حیدر سیاسی شدند و به قدرت فکر کردند. آن زمان هنوز تشیع چندان فراگیری نداشت. با این حال وقتی مریدان آنها در آناتولی از میان کسانی برخاستند که علائق شیعی ـ صوفی داشتند، روی خانقاه شیخ صفی هم اثر گذاشت. در ابتدای کار صفوی ها این اولین تغییر بود. یعنی گذار از تصوف شیعی به تشیع. اندکی بعد تشیع مستحکم شد و استحکام آن به دو چیز بود. یکی آن که از تصوف جدا شد و به رنگ اصلی خود که در حله و نجف بود درآمد و دیگری آن که به فقه نزدیک شد. با این که اساس کار صفویان روی آداب صوفیانه بود اما تشیع که از مکتب حله و نجف و جبل عامل برخاسته بود، به سمت و سویی رفت که تصوف را به عنوان یک بدعت کنار زد. این کار را خود طهماسب شروع کرد و این کار البته در طول بیش از یک قرن صورت گرفت. بدین ترتیب دولت صفوی با نوعی تطور روبروست. تطور از مناسبات صوفیانه به سمت تشیع فقاهتی. البته این که درعمل چه قدر وفادار به فقه بودند سخن دیگری است، اما هرچه هست، فقه رشد چشمگیری در این دوره دارد و فقها نیز دخالت زیادی در حکومت دارند.

ـ سئوال مهم دیگر درباره مکتب فقاهتی این دوره این است و این‌که که چرا بیشتر فقها در این دوره به سمت اخبارگری گرایش داشتند و اصولیون غایب بزرگ این دوره بودند؟

جریان دینی دوره صفوی با دو تفکر اصولی آغاز شد. با مکتب محقق کرکی و مکتب مقدس اردبیلی. این دو مکتب فقهی که اصولی بود جریان حاکم در دوره صفوی بود. جریان اخباری نشانه هایش از دوره شاه عباس اول آغاز شد. البته این آغاز بسیار محدود بود و بیشتر در نیمه دوم قرن یازدهم جریان اخباری از طریق بحرین به سمت شیراز و سپس اصفهان آمد. فیض کاشانی یکی از کسانی بود که تحت تاثیر این جریان واقع شد و به تدریج یک فقیه اخباری – اصولی شد. یعنی اخباری گری او مقدم بر اصولگرایی او بود. پدر علامه مجلسی یعنی محمد تقی مجلسی هم همین مشی را حتی پیش از فیض داشت. اما از آخرین دهه قرن یازدهم و بیشتر در سه دهه اول قرن دوازدهم بود که جریان اخباری بر حوزه اصفهان و برخی از شهرها غلبه کرد. تازه معنای آن این نبود که اخباری گری کاملا غلبه کرده است. فاضل هندی که در جریان فتنه افغان و به احتمال 1137 درگذشت یک فقیه کاملا اصولی و در اصفهان محبوب بود. با این حال این درست است که مشی اخباری در اصفهان تحت تاثیر برخی از مناطق عربی – شیعی غلبه کرد. شبیه این جریان برای فلسفه و کلام هم رخ داد.

درباره ارتباط دین و دولت در عصر صفوی چه تحلیلی دارید آیا در عصر صفوی دین دولتی شد یا دولت دینی تشکیل شد؟

دولت در ذات خود یک نهاد دنیوی و این جهانی است و می تواند زیر نظر شریعت و تحت تاثیر مناسبات دیگر مانند قواعد عرفی اداره شود. ممکن است بخشی از آن زیر نظر شریعت دینی و آموزه های دینی از جمله اخلاقیات مذهبی درآید. در ایران دولت همیشه متاثر از شریعت بوده است. وقتی این دولت شیعی شد، فقه شیعه مبنا قرار گرفت. با این حال بخشی از دولت با عرف خاص خود کار دارد. به ویژه سلطنت و اخلاقیات سلطنت نقش مهمی در آن داشت. در دوره صفوی ترکیبی از عرف و شرع بر دولت حاکم بود. عرف نیز بخشی از آن اخلاقیات سلطنت از نوع سنتی آن و قواعدی بود که در تفکر سیاسی _ اخلاقی ایرانشهری وجود داشت.

ـ اغلب علمای شیعه از حکومت صفوی حمایت می‌کنند از امکانات حکومتی برای بسط و ترویج نظرات خود استفاده می‌کنند. با این وجود آیا جریان انتقادی قدرتمندی در بین علما وجود داشت که به سلطنت و مناسبات حاکم بر دربار ه نگاه انتقادی داشته باشند. همان‌گونه که خودتان در مقالات و کتاب‌های‌تان اشاره کرده‌اید مقدس اردبیلی از مهم‌ترین و شاخص‌ترین علمای شیعه این عصر است افراد منتقدی چون مقدس اردبیلی چه جایگاهی در بین علما و جامعه داشتند و حکومت صفوی با این عالمان منقد چه برخوردی داشت؟

فکر افرادی مانند مقدس اردبیلی از آن دسته از علمای زاهد هستند که به دلیل ای که تمایلی به آلوده کردن خود به مظاهر دنیوی ندارند وارد سیاست نمی شوند. در زمان ما هم این قبیل افراد را می شناسیم. بنابرین نمی توان این دسته را منتقد دانست. اما فکر می کنم شیخ ابراهیم قطیفی که معاصر کرکی بود از نخستین منتقدان جدی دولت صفوی به ویژه همکاری علما با آن است. اما در کل باید بگویم در میراثی که از تاریخ این دوره باقی مانده جریان انتقادی مهمی نمی شناسیم. انتقادها معمولا ساده و با حفظ حرمت اساس دولت صفوی است. برای علمای حاضر در دولت صفوی، این دولت یک نعمت خدادادی بود که پس از هزار سال نصیب شیعه شده است. انتقادها از نوع آنچه مثلا محمد تقی مجلسی مطرح می کرد یا برای مثال عبدالحی رضوی در کتاب حدیقه الشیعه خود مطرح کرده، بیشتر انتقادهای درونی و ساده از رفتارهای عادی است. اخیرا رساله ای در انتقاد از قاضی کاشان یافتم که بسیار تند و انتقادی است اما نسبت به شاه عباس بسیار محترمانه است. در واقع یا جرات نمی کند یا باور دارد که شاه حریم خاصی دارد و نباید به او چپزی گفته شود که باید تعریف هم باشد اما امکان انتقاد از قاضی وجود دارد. با این حال به نظرم باید از زاویه سوال شما پژوهش جامعی صورت گیرد.

ـ تفاوتی که دکتر شریعتی بین تشیع علوی و تشیع صفوی (تفاوت بین شیعه‌گرا حقیقت‌گرا و انقلابی و شیعه مصلحت‌گرا و محافظه‌کار) قائل بود را تا چه میزان مبتنی بر مستدنات تاریخی می‌دانید و آیا ایشان از توضیح و تشریح این تقابل به دنبال توصیف واقعیات بود و یا این‌که با نمادسازی تلاش می‌کرد از آموزه‌های تشیع برای مبارزه با شرایط آن زمان استفاده کند؟

حکایت تشیع علوی و صفوی نوعی بازنگری در نظریه اخباری اصولی در بخش عقاید است که با نگاه به مصادیق تشیع عامیانه در هم آمیخته شده است. صد البته نگاه انقلابی هم بی تاثیر در آن نیست. یعنی شریعتی اساس را بر تشیع زیدی می گذارد که تشیع انقلابی است در حالی که تشیع امامی ذاتا تشیعی انقلابی نیست. وی این تفاوت را لحاظ نمی کند. اندیشه انقلابی و چپ گرایانه بر او حاکم است. اما در بیشتر مسائل مقصود وی از تشیع صفوی نوعی نگرش اخباری است که سابقه هم داشته و او توجه به این امر دارد و تذکر هم می دهد. همان طور که من در جای دیگر هم نوشته ام دکتر بسیاری از تجربه های تشیع عامیانه از نوع مشهدی یا رایج در دوایر مذهبی مشهد را که اصولا در هر مذهب و دینی این قبیل نگرش هم رواج دارد، تحت عنوان تشیع صفوی تبیین می کند. در این باره باید تک تک آن موارد را بحث کرد که از چه نوعی است و آیا اصالت در آموزه های شیعی دارد یا ندارد و سابقه آن به کجا بر می گردد. البته نوعی خردگرایی نشأت گرفته از مدرنیته هم در این تبیین و تعریف دیده می شود.

ـ امام خمینی چه نگاهی به دوره صفوی داشت و آیا در سخنرانی‌ها و مکتوبات خود درباره عصر صفوی نظری بیان کرده است یا نه؟

اصولا نگاه امام به سلطنت نگاه مثبتی نیست و این هم به دلیل آن است که اولا در فقه شیعه سلطنت جایی ندارد و تفکر امام یک تفکر فقهی است یعنی تعلیم و تعلم او بر اساس فقه است. و ثانیا تجربه ای که امام از سلطنت در زندگی سیاسی خود داشت تجربه بسیار منفی بود. بعد هم در جریان انقلاب باید سلطنت از بین می رفت و این هم نیاز به همین پشتوانه نظری داشت. بدین ترتیب همه شرایط فراهم بود تا دید ایشان نسبت به سلطنت، صفوی باشد یا قاجاری، منفی باشد. تا آنجا که می دانم و البته باید مراجعه کنم ایشان ضمن دفاع از بحث امامت و این که این نظریه کهن شیعه است اشاره کردند که صفویه و سیاست آنها کوچکتر از آن است که امامت را که یکی از اصول بزرگ اسلام است بتراشد (کشف الاسرار، تهران: نشر ظفر، [بیتا]، صفحه 157) یک بار هم در باره مجلسی فرمودند مرحوم مجلسی که در دستگاه صفویه بود، صفویه را آخوند کرد؛ نه خودش را صفویه کرد (صحیفه امام 8/437).
این مطلب برگرفته از مجله مهرنامه، شماره 22 (خرداد 1391)، ص 144 ـ 145 است./7 آبان 1391خبرآنلاین

 ***

طريقتهاي تصوف در ايران( سني و شيعه )عبارتند از

1- قادريه که به وسيله شيخ يحيي الدين عبدالقادر گيلاني (571 يا 562-471ه.ق) تأسيس شد. وي ملقب به غوث الثقلين، شيخ کل و قطب الاعظم نيز بود. پيروان عبدالقادر در ايران در گذشته بيشتر بودند و در عهد صفوي به علت سني (حنبلي) بودن، مجبور به ترک ايران شدند. طريقت قادريه منشأ طريقتهاي سهرورديه، چشتيه و نعمت اللهيه مي باشد.
2- رفاعيه به تأسيس سيد احمد رفاعي، از اهالي بصره (م.578ه.ق)، که در ايران و آسياي مقدم گسترش يافت.
3- طيفوريه که مؤسس آن بايزيد طيفور بسطامي بود. آنان نسب خود را به امام چهارم زين العابدين(ع) مي رسانند.
4- سهرورديه طريقتي سني مذهب به تأسيس عبدالله سهروردي (م.539ه.ق). آنان نسب خود را به اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب (ع) مي رسانند. سهرورديه سماع را جايز نمي شمارند. 
5- شاذليه به تأسيس شاذلي مغربي (م.656ه.ق) که در ايران پيروان چندي يافت.
6- مولويه طريقتي سني که مؤسس آن جلال الدين رومي بود. پيروان وي در زمان اسماعيل اول از ايران طرد شدند. هم اکنون طرفداران آن در ترکيه زندگي مي کنند. سماع در نزد آنان مقبول است.
7- کبرويه به تأسيس نجم الدين کبراي خوارزمي، در ايران و آسياي ميانه.
8- چشتيه به تأسيس معين الدين چشتي (م. 634ه.ق) در افغانستان (هرات) و هندوستان.
9- نقشبنديه به تأسيس بهاءالدين محمد نقشبند از مردم بخارا، اين طريقت منشعب از طيفوريه است. پيروان اين طريقت در دوره تيموري در دربار دخالت و نفوذ داشتند و از نظر تاريخي و سياسي نقش مهمي را بر عهده داشتند. 
10- نعمت اللهيه به تأسيس سيد نعمت اله کرماني در قرن هشتم در ماهان کرمان، اين طريقت در دوره تيموري در ايران و هندوستان گسترش يافت و نسب آنان به امام پنجم حضرت محمدباقر(ع) مي رسد.
11- جلاليه که مؤسس آن شيخ جلال الدين بخاري است و در ايران، هندوستان و آسياي ميانه گسترش يافت.
12- بکتاشيه طريقتي سني به تأسيس حاجي بکتاش که در قرن هشتم هجري قمري در ترکيه به وجود آمد. بکتاشيه تحت تأثير غلات شيعه ايران و حروفيان جنبشهايي را عليه حکام عثماني به راه انداختند.
13-  طريقت شيعي صفويه

ادامه نوشته

علمادردربار صفویان2

تشیع دردوره صفویان

 

حکومت صفویان ازسال۳۰٩شروع  ودرسال۱۱۳۵به پایان رسید-یعنی۱۲۸سال حکومت کردند

سياست مذهبي عهد صفوي به واسطه رسميت مذهب تشيع، ادوار مختلفي داشته است و با روي کار آمدن هر يک از

ريشه تاريخي علاقه ايرانيان به تشيع را بايد در همان اوايل ظهور اسلام جستجو کرد. ارادت ايرانيان نسبت به جانشين پيامبر اسلام - حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام- به زمان حيات حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم برمي گردد و از همان دوره، جانشيني ايشان به جاي پيامبر اکرم (ص) از جانب ايرانيان حمايت مي شد. اين حمايت ها از جوانب مختلف در دهه هاي نخستين اسلام، جريانهاي مذهبي و سياسي خاصي را به وجود آورد. تشيع نيز از همان دوره نضج گرفت.
در طول تاريخ جامعه اسلامي، تشيع که يکي از دو جريان اصلي اسلامي (تشيع و تسنن) است، به عنوان جريان اقليت اما فعال در نهضتهاي مذهبي و فعاليتهاي اجتماعي تأثير بسزايي گذاشته است. گسترش تشيع از دوره بني اميه (132ه.ق) که دوره مبارزه خلفا با طرفداران خلافت و امامت حضرت علي (ع) است، نمودار شد. در عهد استقرار و استمرار عباسيان (656-132 ه.ق) دولت هاي شيعه مذهب مانند علويان مازندران (316-250ه.ق) ، آل بويه (447-320ه.ق) و زياريان (426-316ه.ق) در ايران حکومت را در دست داشتند و در حفظ و گسترش تشيع سعي وافر مي کردند. پس از دوره تيموري و به هنگام نضج گرفتن سلسله صفوي ، تشيع دوران خاصي را در ايران مي پيمود. خاندان صفوي در حقيقت به کمک تشيع به حکومت رسيدند. به عبارت ديگر همان طور که تشيع در به قدرت رساندن آنان مؤثر بود، استمرار دولت صفوي نيز تا حدي مرهون فعاليتهاي آنان در ترويج تشيع بوده است. 

اهميت سياسي مذهب تا آغاز دوره صفوي

در قرون اوليه اسلامي، از ميان فرق تشيع ، ابتدا بايد از فعاليتهاي سياسي و اجتماعي زيديه ياد شود. زيديه ، خلفاي اموي و سپس خلفاي عباسي را به علت عدم اجراي اصول اسلامي ، غيرقانوني مي دانستند و بارها در حجاز ( در سالهاي 154 و 169 ه.ق ) عليه آنان قيام کردند. حرکت زيديه تنها در يمن با موفقيت همراه بود و چندين بار موفق به برقراري حکومتي از خاندان علويان شدند. زيديه در سال 199 ه.ق نيز در عراق عليه مأمون- خليفه عباسي- قيام کردند که سرکوب شدند. اما در ايران موفقيت آنان بيشتر بود. زيديه از نيمه دوم قرن سوم هجري قمري و در اوايل قرن چهارم مبارزات خود را در سواحل جنوبي و غربي درياي مازندران آغاز کردند و جنبشهاي مذهبي اين دوره را رنگ خاصي بخشيدند. تقريباً از همين زمان است که نهضتها و مبارزات مردم ايران، رنگ مذهبي ايران قبل از اسلام را به تدريج از دست مي دهد و ويژگيهاي مذاهب اسلامي را به خود مي گيرد. از آغاز همين مبارزات، تشيع که مذهب دستگاههاي حکومتي نبوده است، در ميان توده مردم نفوذ مي کند و پيروان آن حکومت هايي را نيز در گوشه و کنار ايران ( سالاريان در ديلم و آذربايجان، زياريان در گرگان و آل بويه در نواحي غرب ايران ) به وجود آوردند. قيام مردم طبرستان عليه حکومت طاهريان به رهبري حسن بن زيد حسني علوي در سال 250 ه.ق که منجر به تشکيل دولت علويان در نواحي طبرستان و گيلان شد، نتيجه يکي از اين جنبشها مي باشد. زيديان طبرستان در دوره هاي بعد در اثر حملات طاهريان (260-206ه.ق)، صفاريان (287-247ه.ق) و سامانيان (395-250ه.ق) همواره با مشکلاتي روبرو بودند و سعي در حفظ موجوديت و حکومت خود داشتند. گاه بر اثر تعدي زمامداران وقت ، امامان زيديه ناچار به ترک طبرستان و مخفي کردن خود مي شدند. با اين وجود ، آنان توانستند تا سال 287 ه.ق در مقابل سامانيان مقاومت کنند ؛ اما اسماعيل ساماني در اين سال شکست سختي به علويان طبرستان داد و آن ناحيه را متصرف شد.
در سال 301 ه.ق که حکومت سامانيان در طبرستان متزلزل شد، جنبش ديگري به رهبري حسن بن علوي به وقوع پيوست که نتيجه آن استقرار مجدد دولت علويان در آن نواحي بود. ديلميان در سال 334 ه.ق موفق به تسخير بغداد شدند و خلافت سياسي عباسيان را برانداختند و عملاً آل بويه با لقب اميرالامرائي، حکومت را به دست گرفتند. آل بويه نه تنها نخستين اقدام رسمي را براي ترويج تشيع و مراسم شيعه به عمل آوردند،‌ بلکه در گسترش آن نيز سعي فراوان مبذول داشتند. اقدامات سلجوقيان بزرگ (552-429ه.ق) و نيز طرفداري آنان و اتابکان از خاندان عباسي، و بالاخره غلبه آنان بر آل بويه ، فعاليت بوئيان را متوقف ساخت. اين امر باعث شد که از اواسط قرن پنجم تا اوايل قرن هفتم هجري قمري، گسترش تشيع فترتي داشته باشد. با حکومت ايلخان فصل جديدي از تاريخ تشيع آغاز شد. اعتقادات برخي از ايلخانان، زمينه مساعدي را براي گسترش تشيع فراهم ساخت. قبل از پرداختن به سياست مذهبي در عهد صفوي، لازم است برخي عقايد و اصول غلات شيعه و تصوف(1) که صوفيان صفوي از نظر عقيدتي از زمره آنان بودند، مورد بررسي قرار گيرد:‌ 

1- غلات

غلات از کلمه عربي «غالي» و از ريشه «غلا» به معني غلو کننده، زياده رو، از حد بيرون شدن و مبالغه است. غلات در اصطلاح به بعضي از شعبات تشيع اطلاق مي شود که برخي از ائمه، به خصوص حضرت علي (ع) و يا پيامبر اکرم (ص) را با خداوند باريتعالي يکي مي دانند و آنها را از عالم بشريت به عالم الوهيت مي رسانند. يعني ايشان به حلول خداوند در انسان و تجسم او به شکل بشر معتقد هستند. به عبارت ديگر غلات، اسم عام جهت عموم فرقي است که در حق پيامبر و امام عليهم السلام غلو کرده اند. غلات به دو شاخه اصلي محمديه و علويه تقسيم مي شوند.(2)
برخي از غلات ، از ميان درجات سه گانه الوهيت براي آدميان که در نزد متکلمان و علماي دين وجود دارد يعني ظهور ( انعکاس خداوند با نيروي الهي در آدمي )، اتحاد ( وجود مبدأ آدميت و الوهيت در آن واحد در يک روح ) و حلول ( نفوذ خداوندي در آدمي )، فقط به دو گونه اخير آن، اتحاد و حلول، اعتقاد دارند که از نظر برخي از علماي اسلام نفي مي شود.(3) غلات اغلب رسوم و شرايع اهل تسنن را رد مي کنند و گرايش خاصي به عقايد وحدت وجودي دارند. غلات بعضي اعتقادات ديني اسلامي مانند حضور در مسجد را نفي مي کنند. در طول تاريخ و در روند حوادث و تحولات تاريخي و اجتماعي، به خصوص در عهد صفوي، غلات جاي خاصي دارند. حروفيه در دوره تيموري شعبه اي از غلات شيعه بودند که عليه حکام وقت قيام کردند و طريقت ديگري در ترکيه تحت تأثير حروفيان ايران نهضت بکتاشيه را که سني مذهب بودند، برضد زمامداران عثماني برپا ساخت. شعبه ديگري از غلات، «اهل حق» (علي اللهي) است که بيشتر در نواحي غرب ايران سکني دارند. از قرن نهم هجري قمري پيروان اين طريقت رو به فزوني گذاردند. فرقه هاي مختلف اهل حق عبارتند از:
گوران لر و قره قوينلو در آذربايجان، ابدال بئي در اروميه، کاکاوند در قزوين، خوجه وند در مازندران و بالاخره قزلباش در ترکيه.(4)

2- صوفيان

اصولاً در هر يک از اديان، جريانات عرفاني و عرفان وجود دارد اما ميزان اهميت آن در اديان مختلف، متفاوت است. در سرزمينهاي اسلامي که عرفان از مقام خاصي برخوردار است، حرکتهاي عرفاني به نام «صوفي گري» خوانده مي شود. «صوف» به معني پشم يا پارچه پشمين است و اهل تصوف به مناسبت پوشيدن چنين جامه هايي به اين نام شهرت يافتند.(5) 
عقايد درباره منشأ پيدايش و ريشه هاي فکري آنان مختلف است. نظراتي چند در مورد منشأ پيدايش تصوف داده شده است. بعضي از محققان غربي و سوسياليستي تصوف را پديده اي جدا از اسلام و متأثر از عقايد فلسفي و مذهبي غيراسلامي مي دانند اما برخي ديگر مانند ماسينيون و نيکلسون تصوف را يک پديده اصيل که در زمينه اسلام ظهور کرده است، مي شمارند. يعني منشأ آن را در شخصيت حضرت محمد (ص) مي يابند. بعضي نيز آن را متأثر از زرتشتيان و مانويان مي دانند. گروه ديگري آن را منشعب از عرفان مسيحيت و يا فلسفه نو افلاطوني دانسته اند و زماني هم متأثر از اديان هندي و بودائي به شمار آمده است. 
نيکلسون در مورد پيدايش تصوف و عوامل غيراسلامي آن، به خصوص به عوامل نو افلاطوني اشاره مي کند.(6) وي همچنين به ريشه هاي تصوف اسلامي نيز توجه دارد و معتقد است:
«خود تعاليم اسلامي، و تفسير خاص صوفيان مسلمان از اصل توحيد، که آنها را شبيه وحدت وجوديها کرده، در ايجاد مباحث نظري تصوف اسلامي اثر فراواني داشته است».(7)
در اسلام در پايان قرن اول هجري قمري از تصوف سخن گفته شده است. حسن بصري (110-53ه.ق) از صوفيان اوليه تصوف اسلامي است. وي به تدريج به نفي تجمل و ثروت در زندگي دنيوي پرداخت و زهد را تقويت کرد و به اين وسيله اصل اوليه تصوف را بنيان نهاد. به تدريج اصل «نفي زندگي دنيوي» و «توکل» و اميد کامل به خداوند تقويت شد و عارفان کوشش براي درک خداوند و عشق به او را محور انديشه و افکار خود قرار دادند.
فقهاي اسلام، زهد را به علت حديثي از پيامبر (ص) «لارهبانيه في الاسلام» نمي پسندند.(8) 
در قرن دوم هجري قمري، تصوف در جهان اسلام گسترش يافت و در قرن سوم، مرحله جديدي از سير تکاملي تصوف شروع شد؛ روحيه زهد و عرفان تعديل يافت. طرائق، مضامين و مراحل مختلف ديگري در آن به وجود آمد. تعدد طريقتهاي آن باعث تسريع گسترش تصوف در سرزمينهاي مختلف اسلامي شد. در ايران نيز طريقتهاي مختلفي پديد آمد که در فاصله قرن ششم تا نهم هجري قمري، مذهبي را تشکيل دادند که در جريانات تاريخي نيز مؤثر واقع شدند، طريقتهاي تصوف در ايران که به چند شاخه سني و شيعه تقسيم مي شوند به اختصار عبارتند از (9)
1- قادريه که به وسيله شيخ يحيي الدين عبدالقادر گيلاني (571 يا 562-471ه.ق) تأسيس شد. وي ملقب به غوث الثقلين، شيخ کل و قطب الاعظم نيز بود. پيروان عبدالقادر در ايران در گذشته بيشتر بودند و در عهد صفوي به علت سني (حنبلي) بودن، مجبور به ترک ايران شدند. طريقت قادريه منشأ طريقتهاي سهرورديه، چشتيه و نعمت اللهيه مي باشد.
2- رفاعيه به تأسيس سيد احمد رفاعي، از اهالي بصره (م.578ه.ق)، که در ايران و آسياي مقدم گسترش يافت.
3- طيفوريه که مؤسس آن بايزيد طيفور بسطامي بود. آنان نسب خود را به امام چهارم زين العابدين(ع) مي رسانند.
4- سهرورديه طريقتي سني مذهب به تأسيس عبدالله سهروردي (م.539ه.ق). آنان نسب خود را به اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب (ع) مي رسانند. سهرورديه سماع را جايز نمي شمارند. 
5- شاذليه به تأسيس شاذلي مغربي (م.656ه.ق) که در ايران پيروان چندي يافت.
6- مولويه طريقتي سني که مؤسس آن جلال الدين رومي بود. پيروان وي در زمان اسماعيل اول از ايران طرد شدند. هم اکنون طرفداران آن در ترکيه زندگي مي کنند. سماع در نزد آنان مقبول است.
7- کبرويه به تأسيس نجم الدين کبراي خوارزمي، در ايران و آسياي ميانه.
8- چشتيه به تأسيس معين الدين چشتي (م. 634ه.ق) در افغانستان (هرات) و هندوستان.
9- نقشبنديه به تأسيس بهاءالدين محمد نقشبند از مردم بخارا، اين طريقت منشعب از طيفوريه است. پيروان اين طريقت در دوره تيموري در دربار دخالت و نفوذ داشتند و از نظر تاريخي و سياسي نقش مهمي را بر عهده داشتند. 
10- نعمت اللهيه به تأسيس سيد نعمت اله کرماني در قرن هشتم در ماهان کرمان، اين طريقت در دوره تيموري در ايران و هندوستان گسترش يافت و نسب آنان به امام پنجم حضرت محمدباقر(ع) مي رسد.
11- جلاليه که مؤسس آن شيخ جلال الدين بخاري است و در ايران، هندوستان و آسياي ميانه گسترش يافت.
12- بکتاشيه طريقتي سني به تأسيس حاجي بکتاش که در قرن هشتم هجري قمري در ترکيه به وجود آمد. بکتاشيه تحت تأثير غلات شيعه ايران و حروفيان جنبشهايي را عليه حکام عثماني به راه انداختند.
13- و بالاخره طريقت شيعي صفويه که نقطه عطف اين پژوهش را تشکيل مي دهد.
بدينسان روشن است که تصوف از ديرباز به صورت يکي از اشکال زندگي مذهبي وجود داشته است. آنچه که بسيار مهم است، قوام يافتن تدريجي آن و رهبري برخي از حرکتهاي مذهبي و سياسي ادوار تاريخي و يا حداقل تأثير در آن حرکتها بوده است. خصيصه بارز اغلب اين طريقتها، نفوذ در توده مردم بوده است. آنان توانستند که در فاصله قرنهاي ششم تا نهم هجري قمري، از نوعي وحدت مذهبي و اجتماعي سخن بگويند. بدين گونه حرکتهاي مذهبي و سياسي نضج مي گيرد و برخي از طريقتها عليه حکام وقت و ظلم و تعدي آنان بپا مي خيزند.
شيوخ و خانقاه هاي آنان، (10) مدتها پناهگاه کساني بودند که از ظلم دستگاه حاکمه به ستوه آمده بودند. بسياري از جنبشهاي ايرانيان عليه تشکيلات حکومتي و دستگاههاي دولتي، از همان قرون اوليه اسلامي تا روي کار آمدن صفويان در قرن دهم هجري قمري، توسط غلات شيعه و اهل تصوف به وقوع پيوسته است، به خصوص که تشيع در عمق تعاليم و معاني خود، قيام عليه جور و احقاق حق را تقويت مي کند.

سياست مذهبي دودمان صفوي

الف- منابع مکتوب در مورد خاندان شيخ صفي الدين 

در ميان نهضتهاي شيعي ايران، نهضت صفويه به علت موقعيت مذهبي- سياسي خاصي که کسب کرد، اهميت دارد. اين نهضت که موفق به ايجاد نوعي تمرکز و وحدت مذهبي شد، يکي از بارزترين نمونه ها جهت بررسي نقش سياسي مذهب مي باشد. خاندان صفوي که بدعت گذار حکومتي معنوي- دنيوي بودند، در زمان مغولان در شرق آذربايجان زندگي مي کردند و از احترام خاصي نيز برخوردار بودند. سلسله النسب صفوي برخورد تيمور با خاندان صفوي را چنين بازگو مي کند:
«و تيموريان دهات و مزارع بسيار از مواضع تلوار و قزل اوزن و کمره اصفهان و همدان و غيره خريده، وقف اولاد ذکور حضرت سلطان خواجه علي نمود».(11)
در مورد اصل و نسب شيخ صفي، بزرگ خاندان صفوي و شاگرد و داماد شيخ تاج الدين زاهدگيلاني (م. 700ه.ق) و خاندان وي نظرات و عقايد متعدد و متضادي وجود دارد. در کتبي که در زمان وي و يا در عصر صفوي راجع به اصل و نسب و بخصوص مذهب اجداد و خود وي نوشته اند، مطالب مختلفي آمده است. کتب و منابع اين بخش از اين پژوهش، در اينجا به ترتيب ذيل معرفي مي شوند اما تشخيص اينکه، کدام يک از منابع مستند است، تحقيق در اين مسئله را براي محققين نسلهاي بعد، دشوار ساخته است. برداشتهاي محققين و مستشرقين کشورهاي غربي و کشورهاي سوسياليستي نيز به همين علت متفاوت است، مثلاً ادوارد براون و پطروشفسکي در اين زمينه دو نظريه مختلف را ادائه مي دهند؛ براون در مورد تشکيل دولت صفوي، بر جنبه «حميت ملي» و «تعصب ملي» صفويه در «لباس مذهبي» و «تعصب مذهبي» تشيع تکيه مي کند،(12) در حالي که پطروشفسکي کمک گرفتن سران صفوي از تشيع را «براي توجيه دعاوي سياسي» مي داند و اصولاً به علت ترک بودن خاندان صفوي معتقد نيست که آن را يک حکومت «ملي» بدانيم.(13) منابع قديمي که درباره شيخ صفي و اجداد وي به طور مستقيم و غيرمستقيم ابراز نظر مي کنند، عبارتند از:
- کتاب صفوه الصفا يا «مواهب السنيه في مناقب الصفويه» نوشته درويش توکلي بن اسماعيل بن حاجي اردبيلي ملقب به ابن بزار مي باشد که در سال 757 ه.ق، در زمان صدرالدين تأليف شده است.(14) ميرابوالفتح حسيني به امر شاه طهماسب اول در اين کتاب تجديد نظر کرد و شرح حال برخي از افراد خاندان صفوي تا طهماسب اول را بدان افزود.
- دومين کتاب نوشته شمس الدين افلاکي به نام مناقب العارفين مي باشد.
- سومين کتاب سلسله النسب صفويه نوشته شيخ حسين بن شيخ ابدال زاهدي از اخلاف شيخ زاهد گيلاني مي باشد.(15)
- چهارمين کتاب فوائدالصفويه نوشته ابوالحسن بن ابراهيم قزويني است که اوايل سده سيزدهم نوشته شده است. 
صفي الدين (735-650ه.ق) ايام جواني را به کسب معلومات از عارفان و صوفيان متعدد در ابهر، قزوين و به خصوص شيراز گذرانيد. در شيراز وي ابتدا از دانش شيخ غيب الدين بزغوش و سپس از تعاليم اميرعبدالله استفاده کرد. امير عبدالله چون شوق فراگيري وي را ديد، شيخ زاهد گيلاني را به صفي الدين شناساند و او را به رفتن نزد شيخ زاهد گيلاني تشويق کرد. صفي الدين پس از بازگشت به اردبيل و اقامت چهار ساله اش، در سن بيست و پنج سالگي به خدمت شيخ زاهد گيلاني رفت. شيخ زاهد در آن زمان شصت ساله بود و صفي الدين مدت بيست و پنج سال در خدمت وي بود و از تعاليم او بهره فراوان جست.(16)
شيخ صفي در سن هشتاد و پنج سالگي و در آخرين سالهاي حکومت ايلخانان مغول درگذشت. حمدالله مستوفي جغرافي دان و مورخ دوره ايلخاني در سال 731 ه.ق، چهار سال قبل از فوت شيخ صفي، مطالبي درباره او نوشته است. وي در تاريخ گزيده مي نويسد که شيخ صفي احترام خاصي نزد مغولان داشت و بسياري از مردمان توسط وي از کشتار و ايذاء رهايي يافتند.(17)
در نزهه القلوب که در سال 741 ه.ق، شش سال پس از مرگ شيخ صفي، به پايان رسيده است، مستوفي در مورد مذهب در اردبيل مي نويسد:
«اردبيل از اقليم چهارم است...اکثر بر مذهب شافعي اند و مريد شيخ صفي الدين عليه الرحمه اند.»(18)
ابدال زاهدي در سلسله النسب صفويه، خاندان صفوي را از اخلاف حضرت علي (ع) مي داند.(19)
اظهار نظرهاي فوق و نظاير آن،(20) پژوهشگران را به فکر وا مي دارد که آيا واقعاً خاندان صفوي سني بوده اند و آيا ارادت بعدي آنان به تشيع و شيعي گري فقط به علت اعتقاد قلبي بوده است و يا مقاصد سياسي خاصي را نيز شامل مي شده است؟ در صفوه الصفا شيخ صفي اسحاق اردبيلي «کرد سنجاني شافعي» دانسته شده(21) و درباره وي آمده است:
«در مجموع عمر چنان قدم بر متابعت شريعت نهاد که ازو سرمويي خلاف شريعت در وجود نيامد؛ نه بقول نه بفعل.» (22)
به هر حال شيخ صفي چه سني و چه شيعه مردي مؤمن و معتقد به شريعت بوده است و چنانچه از صفوه الصفا مستفاد مي شود به علوم و ادب علاقه داشته و بدان مي پرداخته است.
«از اشعار و نکات و لطايف حظي تمام يافت و از لغات مغولي و ترکي و پارسي و مغولي حظي وافر داشت.»(23)

و نيز در صفوه الصفا در مورد اردبيل:

«در اينجا بغير از سنت و جماعت خلاف و اختلاف مذاهب چون اشعريه و معتزله و قدسيه و مشبهه و مجسمه و معطاه و غيرها هرگز نبوده و نباشد.»(24)
درباره مذهب شيخ صفي گفته شده است: «... و در مذاهب هر چه اسند و اجود مي بود اختيار کرد و بدان عمل مي کرد.» و از قول خود شيخ نقل شده است: «...، مذهب اهل بيت را دوست داريم.»(25)
به هر حال مذهب شيخ صفي هر چه بوده است، در اعتقاد وي نسبت به اسلام شکي نيست. آنچه اهميت ويژه اي دارد، موقعيت خاص مذهب و روند و اثرات آن در اين دوره از تاريخ است.
آنچه مسلم است خاندان صفوي از احترام خاصي در نزد سلاطين و حکام وقت برخوردار بوده اند و در واقع ولايت معنوي آنان، نزد شاهان وقت پذيرفته شده بوده است.(26)

ب- اخلاف شيخ صفي الدين: 

حاصل ازدواج شيخ صفي الدين با فاطمه دختر شيخ زاهد گيلاني پنج فرزند پسر و دو دختر بود. (27) صفي الدين در اواخر عمر به هنگام سفر به مکه معظمه، پسرش صدرالدين موسي (794-704ه.ق) را جانشين و « نايب مناب » خود کرد. (28) کودکي وي در محيطي صوفيانه و به همراه رياست معنوي پدر سپري گشت و نيز از کودکي بود که زعامت معنوي و سياسي پدر را تجربه کرد و تا حد امکان، او را سرمشق خود قرار داد. ظاهراً صدرالدين مشکلات چندي با سران وقت ولايت داشته است. صدرالدين مدتي در عمارت رشديه تبريز در بازداشت بوده است، زيرا ملک اشرف چوپان، حاکم مغولي ولايت که رقابت سياسي صدر را احساس مي کرد، او را به تبريز تبعيد کرده بود. خصومت دائمي اشرف چوپان، سبب شد که صدرالدين از بيم جان به گيلان بگريزد تا در پناه ياران صوفي پدرش و نيز پدربزرگش شيخ زاهد، مصون بماند. حاکم رشت، خاني بيک خان و بقولي ارغوان بيک به طرفداري از صدرالدين به تبريز لشکر کشيد و ملک اشرف در جنگ کشته شد و حاکم جديد، شيخ صدرالدين را طلب کرده و با وي به ملايمت و مهرباني فراوان رفتار مي کند و وي را با ضمانت مالي فراوان به رفتن به اردبيل تشويق مي کند.(29) 
«شيخ صدرالدين از فتيان و اوتاد اولياء و فتوت به کمال بود...»(30)
وي به علت همين فتوت و جوانمردي، از ميان شعرا و نويسندگان مريدان فراوان يافت. کتاب صفوه الصفا را نيز درويش توکلي ابن بزاز به دستور شيخ صدرالدين نوشت. مرقد شيخ صفي نيز در زمان شيخ صدرالدين ساخته شد که محل تجمع صوفيان و مرکز معنوي آنان گرديد. صدرالدين پس از مراجعت از سفر حج، از ميان سه پسر خود علاءالدين علي را جانشين و نايب خود کرد.
علاءالدين علي (م.832 ه.ق) به «خواجه علي»، «سلطان علي»، «علي پادشاه» و «علي سياه پوش» نيز معروف است. لقب سياه پوش به مناسبت پوشيدن لباس سياه است که در ميان برخي از صوفيان ريشه تاريخي نيز دارد. خواجه علي مدت دوازده سال در دزفول و نواحي اطراف آن به ارشاد و دلالت مردم مشغول بود.(31) خواجه علي معاصر با تيمور مي باشد. در سلسله النسب صفويه شرح سه ملاقات خواجه علي با تيمور- که دو بار آن در دزفول و يکبار در اردبيل بود- آورده شده است. از اين بين داستان ديدار اردبيل بسيار جالب است و نظر به اينکه به گوشه اي از تاريخ قزلباشان مربوط مي باشد، در اينجا ذکر مي شود:
«تيمور پس از فتح ولايت روم در بازگشت، در اردبيل به ملاقات شيخ خواجه علي مي رود و همان گونه که شيخ خود در ملاقات دزفول پيش بيني کرده بود، او را مجبور به نوشيدن جام زهري مي کند. شيخ زهر را مي نوشد و مريدان وي به «ذکر» گفتن مشغول مي شوند و خواجه علي به سماع مشغول مي شود بدان حد که زهر از بدن وي به علت تعرق خارج مي شود. تيمور شيفته و معتقد به شيخ خواجه علي مي شود و کليه اسيران رومي را که به عنوان غنائم جنگي به همراه خود داشته است، به خواجه علي مي بخشد. به فرمان خواجه علي منازلي براي سکونت آنان در مجاور محل زندگي شيخ تعيين مي شود و نسلهاي بعدي ايشان به صوفيان روملو مشهور مي گردند.»(32)
شيخ خواجه علي از ميان سه پسر خود، جعفر، عبدالرحمن و ابراهيم، ابراهيم مشهور به شيخ شاه (م.851ه.ق) را جانشين خود کرد. ابراهيم قدرت و توانايي معنوي پدر را نداشت و احتمالاً به همين دليل است که مورخان شيخ جنيد را فرزند خواجه علي دانسته اند و ابراهيم را از قلم انداخته اند.(33)
شيخ شاه شش پسر داشت که از ميان کوچکترينشان، شيخ جنيد، نايب وي شد. شيخ جنيد هم دوره با حکومت ميرزا جهانشاه قره قوينلو (872-841 ه.ق) و در هم پاشيدگي عهد تيموري پس از مرگ شاهرخ (850 ه.ق) بود. همچنين دوره رياست معنوي وي معاصر با جنبشهاي مذهبي مانند مشعشعيان بود که جنوب غربي ايران را فرا گرفته بود. در اين زمان بود که منجمان جهانشاه، پيشگويي خروج شيخ جنيد و انتقال سلطنت و به خصوص تغيير مذهب را کردند،(34) که نتيجه آن مهاجرت جنيد به ديار بکر شد. مهاجرت جنيد به ديار بکر در ترويج طريقت صفوي در آن سرزمين بسيار مؤثر بوده است.
سفر شيخ جنيد به ديار بکر علاوه بر اشاعه طريقت صفوي، خالي از فوائد سياسي براي خاندان صفوي نيز نبوده است.
فعاليت تبليغاتي شيخ که هم جنبه معنوي و هم زمينه سياسي داشت، از اربل آغاز شد و همين فعاليتها بود که تشکيلات فرقه اي شيعي را نضج بخشيد، اتخاذ اين روش منجر به اختلاف بين وي و شيخ اويس اربلي شد که دامنه اين اختلاف حتي به زندگي خصوصي شيخ جنيد نيز کشيده شد و به جدايي وي از همسرش (دختر شيخ اويس اربلي) انجاميد. تبليغات شيعي گري غاليانه نه تنها بر شيخ اويس اربلي، بلکه بر جامعه حلب نيز خوشايند نبود، به خصوص که شيخ در شام چندين بار مردم را عليه حکمرانان شورانده بود.(35) به هر حال پس از تشکيل جلسه فقها و محکوم شدن او (861 ه.ق) بر وي شوريدند و بسياري از پيروان او را به قتل رساندند. پس از اين واقعه بود که شيخ جنيد عازم ديار بکر شد. در ديار بکر با اوزن حسن آق قوينلو (حکومت 872-841 ه.ق)، که اين منطقه را تحت نفوذ خود داشت، آشنا شد. در همين سفر بود که با خواهر اوزن حسن، خديجه بيگم ازدواج کرد.
حقيقت اين است که زعامت معنوي شيخ صفي الدين که در زمان پسرش شيخ صدرالدين به نوعي با زعامت سياسي همراه گشت، در طول زندگاني پر مبارزه شيخ جنيد، به جنبشي تبديل شد که جنبه سياسي آن قوت بسيار داشت:
«چون نوبت ارشاد به حضرت سلطان جنيد... رسيد، آن حضرت داعيه سلطنت صوري فرموديد.»(36)
جانشين شيخ جنيد، پس از کشته شدنش در شيروان، به هنگام بازگشت به اردبيل در جنگ با امير خليل شيروان شاه (860 ه.ق)، يکي از دو پسر وي از خديجه بيگم به نام حيدر (م.893 ه.ق) بود. دوره زندگي حيدر معاصر فتوحات اوزن حسن در عراق، آذربايجان، مناطق غربي ايران و مناطق شرقي يعني ترکستان بود. حيدر بنابر خواست دايي خود اوزن حسن به ديار بکر رفت و با دختر وي مارتا موسوم به حليمه بيگم (بيگم آغا و نيز عالم شاه بيگم) ازدواج کرد.(37)
مرگ اوزن حسن و کشمکشهاي جانشينان وي خليل (حکومت 884-883 ه.ق) و يعقوب (حکومت 896 -884 ه.ق) باعث شد که شيخ حيدر به خونخواهي پدر تحت عنوان «جهاد» درصدد گذشتن از شيروان و تسخير گرجستان (893 ه.ق) برآيد، اما در کوهپايه هاي البرز بين او و فرخ يسار پدر زن يعقوب(38) حاکم شيروان و پسر امير خليل شيروان شاه و قاتل شيخ جنيد و سپاهيان يعقوب که به کمک يسار آمده بودند، جنگ سختي درگرفت و شيخ حيدر کشته شد.(39) 
آنچه که از شيخ حيدر به صورت سنتي در خاندان صفوي باقي ماند، کلاه ترک قزلباش ملهم از شيعه دوازده امامي يا تاج حيدري است که او پس از ديدن خوابي آن را متداول کرد؛(40) که مي توان از آن به عنوان يکي از نقطه هاي آغاز مرحله خاص سياسي در طريقت معنوي صوفيان صفوي ياد کرد. اسکندر بيگ تلفيق سيادت معنوي و زعامت دنيوي را چنين شرح مي دهد:
«آن حضرت را روزبروز اسباب حشمت و مکنت زياده تر مي گشت و هجوم ارباب اخلاص بر درگاه سپهرمدارش بيشتر از پيشتر و عموم خلائق از موايد افضالش بهره ورتر تا آنکه جامع سلطنت صوري و معنوي گشته باطناً به دستور مشايخ و اهل الله مسالک طريق ارشاد و دين پروري، و ظاهراً به آيين سلاطين، مسندآراي سروري بود.»(41)
پس از کشته شدن شيخ حيدر، پيروان وي ابتدا به پسر بزرگ وي يارعلي شاه (سلطان علي شاه) روي آوردند. اما وي به اجبار به اتفاق مادر و دو برادرش ابراهيم و اسماعيل:
«روي توجه به جانب اصطخر آورد و صديق آسا در زندان پر وحشت آرام گرفته، بجفا و محنت روزگار سازگار آمدند.»(42)
اسارت پسران حيدر در قلعه اصطخر چهار سال و نيم به طول انجاميد. يارعلي پس از مدتي اقامت در اردبيل در جنگي کشته شد.(43) اسماعيل (930-892 ه.ق) خود را به گيلان رساند و پس از مدتي به راهنمايي طرفدارانش از گيلان به آسياي صغير رفت. اين مسافرت بدون انگيزه نبود زيرا که اسماعيل در فکر فراهم کردن لشکر نيرومندي بود که به خونخواهي پدر و برادرش برخيزد زيرا که هيجان اين کشتارها:
«مردم را با تمام نيرو، به ياري جنبش و خونخواهي کشتگان برمي انگيخت.»(44)
انتخاب آسياي صغير بدون زمينه قبلي نبود زيرا که بسياري از طرفداران طريقت صفوي در آن نواحي سکني داشتند. اسماعيل در بازگشت، عده زيادي از آنان را با خود به ايران آورد و اين عده در تصرف اردبيل (905 ه.ق) و در حمله به آذربايجان و تسخير تبريز وي را همراهي مي کردند. 
اسماعيل موفق شد که در سيزده سالگي لشکر عظيم و وفاداري فراهم سازد و به دنبال تصرف باکو و شکست شيروان شاه، تبريز را متصرف شود و نقطه عطفي را در تحولات مذهبي کشور به وجود آورد.

تشیع در خاندان صفویه (2)

سیاست مذهبی شاهان صفوی
در زمان اسماعیل اول جنبه سیاسی شیوخ صفوی به جنبه معنوی و عقیدتی صوفیانه آنان غلبه یافت و از آن پس در طول عصر صفوی، این دو جنبه، گاه به موازات یکدیگر و زمانی با توفق یکی بر دیگری، سیاست دولت صفوی را تعیین می کردند. تسلسل تاریخی هر دو جنبه معنوی و سیاسی از اهمیت خاصی برخوردار است.
پیوستن صفی الدین به پیروان شیخ زاهد گیلانی، اگرچه نسلها قبل از روی کار آمدن دولتی به نام صفوی بوده است، اولین نقطه عطف در پیدایش این سلسله بود و زمینه عقیدتی آن را پدید آورد. شخص شیخ زاهد و احترامی که او از همان ابتدای پیوستن صفی الدین به وی می گذاشت، در پرورش این زمینه عقیدتی بی تأثیر نبود. شیخ زاهد حتی قبل از پیوستن صفی الدین به وی، ورود او را به پیروانش بشارت می دهد:
«ای مریدان، مژده باد شما را که شیخ المعصومین و عارف به علوم اسرار حضرت رب العالمین شیخ صفی الدین اسحاق موسوی، شفقت کرده به جانب بقعه من می آید.» (45)
و شیخ زاهد با وجودی که در ماه مبارک رمضان کسی را به حضور نمی پذیرفت، برخلاف رسم خود دیدار صفی الدین را خواستار می شود و در جواب اعتراض نزدیکانش در برهم زدن این سنت می گوید:
«به خدا این جوان محرم بارگاه حق.... و برگزیده حضرت خدای عالم است.» (46)
به هر صورت شیخ صفی الدین از احترام خاصی نزد شیخ زاهد برخوردار بود، به طوری که شیخ زاهد برخلاف رسوم که بر طبق آن می باید پسرش جانشین آن می شد، صفی الدین را جانشین خود کرد.
احترام شیخ زاهد تنها به شیخ صفی منحصر نمی شد. شیخ زاهد حتی سنگ بنای زعامت معنوی فرزندان شیخ صفی را نیز نهاد و پس از آنکه شیخ صفی همسری فاطمه، دختر شیخ زاهد را قبول کرد، شیخ زاهد از جا برخاست و گفت: «السلام علیک ای فرزند، سید صدرالدین.»(47) و در جواب مریدانش که با تعجب به وی می نگریستند، توضیح داد که وی بر حسب آرزوی دیدار نوه، او را قبل از تولد دیده است و آنگاه حتی نشانه هایی از فرزند متولد نشده داد که پس از تولد نیز چنین بود. (48) افزون بر آن شیخ زاهد پیش بینی دیگری نیز به این صورت کرد:
«اولاد این سرور عالمگیر خواهند بود و روز به روز در ترقی خواهند بود، تا زمان قائم آل محمد (ص) حضرت مهدی هادی علیه السلام، کاف کفر از روی زمین برخواهند گردانید.» (49)
این عقیده در دوره های بعدی نزد صوفیان صفوی قوت گرفت، تا جایی که پایداری دولت صفوی را تا ظهور حضرت مهدی(ع) دانستند. (50)
پیروی از عقیده نیابت حضرت مهدی(ع) از جانب حکمرانان صفوی و تکیه بر تشیع در حقیقت اهم سیاست مذهبی این سلسله در طول دوره های خود را تشکیل می داد، با وجودی که اقتدار و موفقیت حکام صفوی به دلیل عدم تفاوت بین رهبر مذهبی و سیاسی است؛ اما سیاست مذهبی صفوی را می توان نسبت به نواساناتی که در طول عصر صفوی طی کرده است، به سه دوره تقسیم کرد:

 

1- دوره شروع :
عهدی که با سیاست خاص مذهبی شاه اسماعیل اول آغاز می شود و به همراه خود برخی نوآوریها و تغییرات را ایجاد می کندو نیز با نفوذ فکر ایجاد یک حکومت مذهبی و تحکیم آن توأم است که به کمک قزلباشان و در رأس آن، مقام مذهبی آنان، اسماعیل اول برقرار شد.

 

2- دوره اوج :
عهدی که مذهب و روحانیان مذهبی از اقتداری خاص که شاه اسماعیل اول بدعت گذار آن بود، برخوردار می شوند و در طول سلطنت شاه طهماسب اول استمرا می یابد و سنواتی از عصر شاه عباس اول را نیز دربر می گیرد.

 

3- دوره افول :
عهدی که از اواسط سلطنت شاه عباس اول شروع می شود و کنارگذاردن بسیاری از روحانیون و حذف مقامات آنان و نیز دگرگونی تشکیلات نظامی صفوی را در پی دارد، به طوری که در عهد شاه سلیمان صوفیان و روحانیان- به استثنای دوره کوتاهی- به کارهای برتر گمارده نمی شوند و مذهب و مذهبیون از ارج کمتری برخوردار می باشند حتی مشاغلی مانند « نسقچی گری و مهتری » به آنان واگذار می شود.(51)
دوران شاه حسین اول با وجودی که آخرین دوره این سلسله را شامل می شود، در دوره اوج این تقسیم بندی جای می گیرد.

عواملی که در سیاست مذهبی صفویه مؤثر بوده است:
چند عامل در هر سه دوره آغاز، اوج و افول سیاست مذهبی صفوی، تأثیر بسزایی گذارده اند که این عوامل در هر دوره شدت و ضعف داشته اند و در بررسی سیاست مذهبی هر کدام از سلاطین صفوی بر روی عامل مهم آن دوره تکیه شده است. این عوامل به طور کلی عبارتند از:

عامل یکم :
زمینه مذهبی خاندان صفوی در اعمال سیاست مذهبی آنان بود زیرا این زمینه ابتدا پشتوانه ای برای ابداعات و اقدامات اسماعیل اول در جهت تعصب و نوآوریهای وی بود و نیز اینکه به طور کلی تشیع در طول دوران گذشته زمینه ساز بسیاری از نهضتهای رهایی بخش و واکنشی علیه حکام و مذهب رسمی آنان و مورد توجه توده محروم (به ویژه در اوایل دولت صفوی در زمان اسماعیل اول و طهماسب اول) بوده است.

عامل دوم :
جلوگیری از پیشرفت عثمانیان و ازبکان سنی مذهب در غرب و شرق ایران بود که به طور کلی در تمام ادوار صفوی به چشم می خورد. برای سیاست مذهبی صفوی در جهت جلوگیری از نفوذ عثمانیان باید اهمیت فوق العاده ای قائل شد زیرا همین سیاست بود که سرانجام باعث تغییر سیاست دولت عثمانی شد، و ارکان قدرت این امپراتوری را متزلزل ساخت، و اروپاییان را به علت توجه دولت عثمانی به مرزهای شرقی اش و متمرکز ساختن سپاهیانش در این قسمت، آسوده خاطر ساخت و به همین علت نیز از سرعت پیشرفت اسلام در اروپا کاسته شد.

عامل سوم :
عدم وحدت سیاسی در کشور و وجود قدرتهای محلی بود، که تا دوران شاه عباس اول وجود داشت و در عهد وی کاهش چشمگیری یافت و در اواخر حکومت صفوی مجدداً پدیدار شد.

عامل چهارم :
نیز بعدها عوامل سیاسی در سطح جهانی به سه عامل فوق افزوده شد و آن زمانی بود که دولت عثمانی به فتوحات چندی در اروپا دست پیدا کرده بود و خطر عظیمی برای کشورهای اروپایی به شمار می رفت. همین امر در ایران زمینه مساعدی را برای گسترش روابط بازرگانی با اروپاییان، ورود مستشاران نظامی، ورود مبلغان مذهبی، تبادل نظر و غیره پدید می آورد. اوج تأثیر این عامل در عهد شاه عباس اول به چشم می خورد.
شاه اسماعیل اول با برخورداری از عقاید خاص صوفیان و مقام تقدس خود، حرکت تاریخی خود را شروع کرد و به اعتبار چنین پشتوانه ای بود که اسماعیل پس از ورود به تبریز و تاج گذاری (907 ه.ق) ، توانست شیعه امامی را مذهب رسمی کند.
«به دارالسلطنه تبریز رسیده بر تخت سلطنت پادشاهانه تمکن یافت شعار مذهب حق اثنی عشر علیهم السلام ظهور یافت. فراز منابر به خطبه امامیه و القاب سامیه زینت پذیر گشته وجود دنانیر به کلمه طیبه لااله الاالله و محمد رسول الله و علی ولی الله و اسم سامی آن برگزیده آله سکه و آرایش یافت.» (52)
خطبه به دستور شاه اسماعیل اول به نام «دوازده امام شیعه» خوانده شد و به اذان و اقامه عبارات «اشهد ان علیاً ولی الله» و «حی علی خیرالعمل» اضافه شد، شاه اسماعیل اول همچنین بر خود لقب «ابوالمظفر شاه اسماعیل الهادی الوالی» نهاد و جهت ابراز ارادت خود به خاندان پیامبر(ص) دستور داد که عبارات «لااله الاالله، محمد رسول الله و علی ولی الله» بر یک روی سکه ها ضرب شود. در روی دیگر سکه ها «السلطان العادل الکامل الهادی الوالی شاه اسماعیل بهادرخان الصفوی خلدالله تعالی ملکه و سلطانه» و در حاشیه نام چهارده معصوم حک شد. شاه اسماعیل در اعمال افکارش- شاید به علت خوابی که دیده بود(53) - رشادت به خرج می داد. پس از اعلام خطبه و مخالفت دو سوم مردم تبریز:
«شاه شمشیر بلند کرده، گفت تبرا کنید... آن دو دانگ به آواز بلند بیش باد و کم مباد گفتند و آن چهار دانگ دیدند که جوانان قزلباش خنجرها و شمشیرها در دست، گفتند هر کدام که نمی گویید کشته می شوید. تمام از ترس خود گفتند.»(54)
بدین ترتیب در آغاز سلطنت شاه اسماعیل اول مذهب تابع سیاست بود و سعی می شد که در برخی از تشکیلات دولتی و مقامات و مناصب از روحانیون استفاده شود و بدین شکل تلفیق یا مشارکتی از هر دو نمودار شد که حاصل آن مشاغلی مانند صدر است که این بار به نوعی دیگر ظاهر می شود.
شاید اعتقاد به برخورداری حکام صفوی از نیابت امام غائب و سایه خدا بر روی زمین بودن، باید در آغاز، سیاست را تابع مذهب می کرد. اما تا زمان شاه عباس اول گاه سیاست و گاه مذهب تابع یکدیگر می شوند. سفرنامه ها نیز از مقام والای حکام صفوی و ارادتی که از جانب ایرانیان به آنان ابراز می شد، به کرات یاد کرده اند.(55)
با همه این اوصاف کوشش اسماعیل صفوی در به دست آوردن قدرت و کشورگشایی را باید بیشتر کوششی سیاسی و نه مذهبی دانست، به ویژه اینکه در آغاز تشکیل حکومت صفوی و به هنگام روی کار آمدن اسماعیل اول با کمک و رشادت قزلباشان، اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران آشفته و ناپایدار بود. حکام قدرتمند محلی، موقعیت خاصی را برای خود به وجود آورده بودند که عدم مرکزیت سیاسی کشور را باعث شده بود و این امر لزوم به وجود آوردن وحدت و تحکیم آن را در سطح مملکت محرز می ساخت و به همین جهت هم اولین اقدام اسماعیل اول سرکوب کردن این حکام محلی بود.
بنیانگذار صفویه (930-907 ه.ق) موفق شد تا با بهره گیری از یک ایدئولوژی ضد سنی گری ایرانیان را به پذیرفتن شیعی گری وادارد و بدینسان سدی در مقابل دولت عثمانی(56) و ازبکان ایجاد کند. دردوران شاه طهماسب اول (948-930 ه.ق) اگرچه سعی شد که سیاست شاه اسماعیل اول دنبال شود اما قدرتهای محلی، گاه حتی توسط قزلباشان، (مانند ولایت سیستان و یزد) مجدداً پدیدار شدند. قزلباشان از قدرت سیاسی بیشتری برخوردار شدند و بیشتر درآمد مملکت به آنها تعلق گرفت و نیز به همین جهت از ثروت و مال و غنائم جنگی بیشتر بهره مند شدند و در واقع بر مردم تسلط یافتند. به قدرت رسیدن و بهره وری آنان از امتیازات اجتماعی بیشتر، و به کار گماردن وابستگان آنها در سراسر ایران و سوءاستفاده ای که از مقام خود کردند.(57) همچنین دو واقعه مهم که در عهد شاه طهماسب اول رخ داد و در زمان شاه عباس اول به نقطه اوج خود رسید و بارور شد، قدرت و محبوبیت قزلباشان را به تدریج کاهش داد:
1- ورود عده زیادی از گرجیهای جنگهای گرجستان به همراه شاه طهماسب اول به ایران، که در زمان شاه عباس اول هسته اصلی سپاهیان وی را تشکیل دادند و شاه عباس به وسیله آنان موفق به تغییر کلی تشکیلات نظامی شد.
2- نضج گرفتن نقطویان که به مبارزه با ترکان سران قزلباش، وابستگان دربار و برخی روحانیان تندرو برخاستند.
شاه طهماسب اول به محض این که بر اریکه قدرت نشست و بر مناطق بیشتری تسلط یافت ، فتح نامه صادر کرد و خود را « بنده شاه ولایت » نامید. (58) سیاست مذهبی وی نیز همانند گذشته مبتنی بر احترام خاص به سادات و علمای دین بود و :
«ایشان در خدمت شاه جنت مکان به مدارج علیا ترقی نموده به مرتبه محرمیت و عزت و اعتبار یافتند.»(59)
شاه طهماسب اول نه تنها مقامات بالا مانند نقابت را از سادات برمی گزید بلکه دختر و خواهر خویش را به عقد سادات درآورد و خود نیز همسری از سادات (دختر شاه نعمت اله) اختیار کرد. در دوره او علمای دین مورد توجه قرار گرفته، از عنایت دربار بهره مند می شدند و آنان که «قدر این مراتب و منزلت ندانسته و حفظ دولت خود نتوانستند کرد»(60) به درآمد خود از سیورغال بسنده کردند. منصب صدر که بالاترین مقام دربار بود به علما، واگذار می شد.
شاه طهماسب به تدریج در مورد علما، روش دیگری پیش می گیرد و علمای مخالف را از کشور بیرون می راند؛ سپس متوجه علمای شیعی مذهب جبل عامل سوریه شد و برخی از آنان مانند شیخ حسین بن عبدالصمد حارثی (م.984ه.ق) (پدر شیخ بهایی)، زین الدین عاملی معروف به شهید ثانی (م.966ه.ق)، خاندان حلی و برادران کرکی را به ایران فرا خواند. معروفترین آنان علی بن عبدالعال کرکی عاملی خاتم المجتهدین محقق ثانی است. ورود علمای جبل عامل به ویژه عبدالعال کرکی به ایران،(61) در سیاست مذهبی صفوی دگرگونی هایی به وجود آورد. وی علمای مخالف خود مانند میرنعمت الله حلی را از صحنه سیاسی کشور دور ساخت(62) و مقام معنوی و سیاسی خود را به حدی رساند که کلیه شئون مملکتی را در دست گرفت و حتی شاه طهماسب اول را نایب خود شمرد و دست به نوآوریهایی در مذهب تشیع زد تا جایی که به وی لقب «مخترع مذهب الشیعه» دادند.(63) رویه های مذهبی به ویژه در عهد شاه طهماسب اول باعث اختلاف نظر در بین فقها شد.
شاه اسماعیل دوم (985-984ه.ق) سعی کرد که از لحاظ مبارزات و فعالیتهای مذهبی و نیز از نقطه نظر اجتماعی، تعادلی در نظام ادارات و اجتماعات مانند قضاوت و وضع مالیاتها به وجود آورد و از کشتار اهل تسنن جلوگیری کرد. جلوگیری وی از تندروی های مذهبی باعث شد که وی را متمایل به تسنن و اهل جماعت بدانند.(64)
«در این اثنا میانه خلائق گفتگوی اختلاف مذهب به میان آمده، از اطوار اسماعیل میرزا و سخنانی که در عقاید شیعه در پرده می گفت، مردمان او را در تشیع سست اعتقاد یافته، گمان تسنن به او بردند.»(65)
سعی شاه اسماعیل دوم بر آن بود که از مبالغات مذهبی بکاهد و تا حد زیادی دست بعضی از علما را از دستگاههای دولتی کوتاه کند زیرا معتقد بود که برخی از آنان پدرش را بازی داده بودند.(66)
به دنبال اصلاحات اجتماعی شاه اسماعیل دوم، دستور داده شد که از لعن خلفا در خطبه ها و مساجد جلوگیری و از آویختن اشعار طنزآمیز در اماکن مقدس پرهیز شود. اما اصلاحات وی و شایعه تمایلش به تسنن باعث شد که اسماعیل به اقدامات دیگری دست بزند، به ویژه که شنیدن شایعه سنی بودنش، برایش بسیار ملال آور بود.
اقدام بعدی وی ضرب سکه به نام خود بود و برای رفع تهمت سنی بودنش و رساندن ارادتش به خاندان علی(ع) دستور داد که این بیت را بر روی سکه ها نقش کنند:
ز مشرق تا به مغرب گر امام است
علی و آل او ما را تمام است (67)
کوشش اسماعیل دوم در تغییر نظام اداری و اجتماعی، بیش از همه موجبات خشم قزلباشان و روحانیان را فراهم کرد. اما اسماعیل با همه کوشش خود، نتوانست بر مشکلات اجتماعی عهد خویش پیروز شود و نقطویان- که در عصر طهماسب اول نضج گرفته بودند- در زمان او از قدرت و کثرت بیشتری برخوردار شدند و بعدها به صورت یکی از مشکلات اساسی عهد عباسی درآمدند.
برادر شاه اسماعیل دوم به نام محمد میرزا پس از وی به سلطنت رسید، محمد پس از رسیدن به حکومت (989-985 ه.ق)، بر خود لقب خدابنده نهاد. سیاست مذهبی وی، اصول خاصی نداشت، اما در نحوه اداره و اوضاع کشور تغییراتی داد. محمد خدابنده قروض پدر را به لشکریان و قزلباشان پرداخت کرد ولی این امر باعث آن نشد که قزلباشان از تسلط بر شهرها و تشکیلات اداری دست بردارند و ایشان چنان قدرتی به هم زده بودند که در حقیقت منجر به تشکیل نوعی حکومت محلی در نواحی فارس (ذوالقدر) و کرمان (افشار) شده بود.
در اواخر عصر وی مخالفتهای مکرر محلی از قدرت مرکزی کاست. حملات مخالفان بیگانه در شرق و غرب کشور مانند جلال خان ازبک، عادل گرای خان تاتار و سلطان عثمانی نیز، حکومت وی را بسیار ضعیف کرد و تبریز پایتخت اول دولت صفوی به تصرف عثمانیان درآمد.
سیاست شاه عباس اول (1038-989ه.ق) در زمینه مذهب، تا حدی متعادلتر از اسلافش بود. وی به طور کلی از خود تعصب کمتری نسبت به مذاهب نشان می داد، اما با علاقه کافی نیز به ترویج و تقویت تشیع پرداخت. رفتار ملایمت آمیز وی نسبت به پیروان سایر مذاهب، وجهه ویژه ای به دربار شاه عباس از نظر سیاست خارجی آن بخشیده بود. او به اقلیتهای مذهبی توجه بسیار می کرد، و در دوره او فرمانهایی جهت بهبود اوضاع اجتماعی آنان صادر شد. زمانی که مسیحیان مورد ایذاء دولت عثمانی قرار گرفتند، از آنان حمایت کرد؛ اما این حمایت شامل سران صاحب نفوذ قزلباش که «به خودسری برآمده»(68) بودند و حکومتهای محلی که در گوشه و کنار ایران مانند فارس، کرمان و خراسان سعی در استقلال داشتند، نشد: به ویژه که قزلباشان صاحب نفوذ در دستگاه رهبری، در از بین بردن حیدر میرزا (پسر شاه طهماسب اول)، کشتن شاه اسماعیل دوم و مادرش (زن سلطان محمد خدابنده) و حمزه میرزا (برادرش) دست داشتند. به پیروی از این سیاست، شاه عباس سپاهی منظم و مجهز به توپ و تفنگ از افراد گرجی، چرکسی، ارمنی، تاجیکی و غیره به نام «شاهسون» تحت فرماندهی خود تشکیل داد تا از نفوذ سیاسی قزلباشان بکاهد و نیز بتواند ترکهای عثمانی و ازبکان را از غرب و شرق ایران براند.(69) اتخاذ این خط مشی، یعنی در هم شکستن قدرتهای سیاسی و نظامی طوایف و خاندان اشراف در راه تشکیل ایرانی مستقل، در سیاست مذهبی وی پس از در دست گرفتن و کنترل همه امور مملکتی، تأثیر عمده ای گذارد. اقدام بعدی وی در دست گرفتن زمام اموری بود که سابقاً توسط روحانیان اداره می شد و این عمل در حقیقت دوره افول نفوذ روحانیان در دربار صفوی است. با این حال شاه عباس اول شخصی پای بند به مذهب بود. به دستور وی و به سبب ارادتش به خاندان ائمه علیهم السلام در مهر و فرامین رسمی عبارت « کلب آستان علی » و « کلب آستان ولایت » گنجانده شده بود.
وی در میدان نقش جهان اصفهان مجالس سوگواری برگزار می کرد و خود نیز در آن شرکت می جست و سفرای دربار اعم از مسلمان و مسیحی اجازه تماشا و حضور در جلسات را داشتند. مراسم عزاداری را در هنگام جنگ نیز فراموش نمی کرد و حتی برخی از ایام نوروز را جهت تبریک در مشهد مقدس می گذراند (1009ق). (70) چندین بار نیز به سبب ارادت به امام رضا (ع) ، پیاده جهت زیارت (در سالهای 1010 و 1012ه.ق) از اصفهان به مشهد رفت. وی با زشتی های اخلاقی از جمله دروغ گویی و دزدی مبارزه می کرد و بیرون شدن از حد اخلاق ، مجازات سختی به دنبال داشت و همین امر در به وجود آمدن امنیت اجتماعی تأثیر زیادی گذاشت.
یکی دیگر از اقدامات شاه عباس اول در زمینه سیاست مذهبی، جلوگیری از خروج مسافران و زوار اماکن متبرکه به خارج از کشور بود و این امر از آن جهت بود که از خروج پول ایران به خارج از کشور جلوگیری شود. اگر کسی چنین اجازه ای می یافت، در عوض می بایست مبالغ زیادی به شاه می پرداخت. ممنوعیت خروج آنان را بیشتر متوجه زیارت اماکن مقدس داخل کشور مانند مشهد و قم کرد و البته این ممنوعیت خروج مورد تأیید و استقبال مردم نبود.(71)
به هر حال با وجودی که مقامات و مناصب روحانی در دربار شاه عباس اول نیز وجود داشت و شخص وی نیز در اجرای مراسم مذهبی مصر بود، اما نهادهای مذهبی در زمان وی تابع نهادهای سیاسی بودند و صدر به «نیابت نفس نفیس اشرف در رتق و فتق»(72) امور کوشش می کرد. با این وصف از ارادت شاه عباس اول به خاندان نبوت کاسته نشد، به طوری که وی در سال 1015 و 101 قسمتی از دارایی خود را « وقف حضرات عالیات مقدسات چهارده معصوم علیهم السلام» کرد.(73) افزوده بر آن، شاه عباس اول کتب عربی و علمی مانند فقه، تفسیر و حدیث را وقف امام هشتم(ع) ساخت و » آنچه کتب فارسی بود از تواریخ و دوانین و اهل عجم با تمامی چینی آلات از لنگرهای بزرگ فغفوری» را و دیگر اموال خود را مانند دیگر شاهان صفوی « به آستانه متبرکه صفیه صفویه » (74) وقف کرد.
در عهد شاه صفی اول (سام میرزا نوه شاه عباس اول) (1052-1038 ه.ق) که درایت پدران خود را نداشت، در دستگاهای مملکتی بی نظمی به وجود آورد و در واقع سیستم جدید نظامی ایران که شاه عباس بنیان گذار آن بود، از هم پاشیده شد. وی مانند جد خود نظر مساعدی نسبت به اقلیتهای مذهبی داشت و با مسیحیان به ملایمت رفتار می کرد. در زمان حکومت او بسیاری از نواحی غربی ایران مانند آذربایجان و عراق عرب و ارمنستان به تصرف مراد چهارم شاه عثمانی در آمد و با وجود کوششهای وی در پس گرفتن آن ولایات، بغداد کماکان در تصرف عثمانیان باقی ماند.
شاه صفی اگرچه مطابق موازین اسلامی فرمانهایی مانند فرمان منع مسکرات صادر کرد، اما روی هم رفته دوره حکومتش با موفقیتهای مذهبی و سیاسی چندانی همراه نبوده است.
در زمان شاه عباس دوم (1077-1052ه.ق) سیستم و تشکیلات نظامی بار دیگر شکل گرفت اما پس از مدتی حتی دسته توپچیان نیز منحل شد. به تدریج وزیر وی اعتمادالدوله از قدرت خاصی در دربار برخوردار شد و شاه اکثر اوقات خود را در اندرون می گذرانید تا بالاخره فساد در دستگاههای دولتی کشور را به انحطاط نزدیک ساخت. با وجودی که در عهد وی یهودیان مورد تعقیب قرار گرفتند، اما وی در مقام مقایسه با اسلافش از تعصب مذهبی به دور بود.(75)
شاه سلیمان (صفی دوم) (1105-1077ه.ق) که دو بار تاج گذاری کرد (ابتدای سلطنت و سه سال بعد)،(76) کفایت لازم را در امر کشورداری از خود نشان نداد و آن اقتدار و اراده ای که شاه عباس اول در مواقع بحرانی از خود نشان می داد، در عهد سلیمان و همچنین در عهد جانشین وی شاه سلطان حسین وجود نداشت و نظارت بر امور مملکت در دست اطرافیان وی بود و او اسماً در رأس نهادهای سیاسی و مذهبی قرار داشت، وزیر وی ریاست شورای سلطنتی یعنی امر نظارت بر رؤسای کشور، لشکری و بالاخره مذهبی را در اختیار داشت.(77) امور مذهبی ابتدا در دست صدر بود که سلیمان آن را به دو صدر خاصه و صدر عامه تقسیم کرده بود.(78) اما عملاً مقام صدر و وظایف وی را مقام بعدی روحانی یعنی صدرالممالک به عهده نداشت، بلکه علامه محمد باقر مجلسی- شیخ الاسلام وقت- (1111-1037ه.ق) مقام روحانی قدرتمند بود. در مورد سیاست مذهبی وی، اغلب منابع آزار و تعقیب اقلیتهای مذهبی در عهد وی را، اگرچه شخص شاه چندان تعصب مذهبی نداشت، یادآور شده اند.(79) تعقیب اقلیتها در اواخر عهد صفوی به حدی شدت یافت که حتی رؤسای مذهبی ارامنه به زندان افتادند و کلیسای جلفا مجبور شد که سالیانه مبلغی به دولت پرداخت کند.
نه تنها مسیحیان بلکه یهودیان نیز تحت تعقیب قرار گرفتند. در سال 1089ه.ق طبق فرمانی که شاه سلیمان در حال مستی امضا کرده بود، رؤسای مذهبی یهودیان در اصفهان به قتل رسیدند و برخی نیز با پرداخت مبالغ زیادی از اعدام رهایی یافتند. در واقع تعقیب و کشتار سنیان که در آغاز دوره صفویه شدت داشت در اواخر این دوره و به ویژه در عهد شاه سلیمان به آزار اقلیتهای مذهبی تبدیل شده بود. شاه سلیمان در چند سال آخر سلطنتش به علت بیماری از خانه بیرون نیامد و رکورد سیاسی و اجتماعی عهد وی، انحطاط دولت صفوی را شدت بخشید.(80) شاه سلطان حسین قبل از رسیدن به حکومت (1135-1105ه.ق) مانند پدر، متأثر از علامه محمد باقر مجلسی، مجتهد با نفوذ وقت بود. نفوذ علامه محمد باقر مجلسی در آغاز سلطنت وی تا اندازه ای بود که برخلاف سنت، مراسم تاج گذاری را او به عمل آورد.(81) شاه سلطان حسین از سیاستها و خط مشی هایی که شاه عباس اول در اداره مملکت به کار گرفت، استفاده نکرد. عدم تسلط شاه بر امور مملکتی، وحدت کشور را به مخاطره انداخته بود و در گوشه و کنار ایران به ویژه در نواحی بلوچستان، کرمان، کردستان و گرجستان، حکومتهای محلی نضج و قوت گرفتند. عدم کفایت شاه سلطان حسین به حدی بود که حتی مردم اصفهان علیه شاه قیام کردند (تابستان 1120ه.ق) و خواستار به سلطنت رسیدن عباس میرزا برادر وی شدند. این قیام به سرعت سرکوب شد. اما این خواست در دوره وی، چندین بار از جانب مردم مطالبه شد. این امر مقدمه حوادث بعدی بود. وی به منظور نظارت بر امور مملکتی و خواباندن برخی از شورشها و فراهم آوردن لشکر، پایتخت را از اصفهان به قزوین منتقل کرد (1131ه.ق)، اما این امر نیز به بهبود اوضاع اجتماعی کمکی نکرد. با وجودی که او لقب «دین پرور» داشت، سختگیریهای دوران وی شورش نواحی غربی ایران را گسترش داد و حتی دامنه آن از همدان به اصفهان کشیده شد. اوضاع نواحی شمال غربی ایران نیز همان گونه که ذکر شد، بهتر نبود و لزگیها نارضایتی خود را به صورت حرکتی ابراز داشتند. عدم کفایت شاه سلطان حسین و سیاستهای نادرست وی و نیز دلایل سیاسی دیگری باعث شد که وی بسیاری از نواحی جنوبی ایران مانند جزایر بحرین، قشم و لارک را از دست بدهد و در جنوب غرب ایران مشعشعیان و در ناحیه جنوب شرق ایران بلوچها، حرکتهایی را آغاز کنند.(82)
اعتبار علامه مجلسی در دربار صفوی به حدی شده بود که شاه سلطان حسین وی را به لقب جدیدی به نام ملاباشی- که بالاترین مقام روحانی عهد وی است، و سابقاً در دولت صفوی وجود نداشت- منصوب کرد (83). منصب جدید در واقع جایگزین مقام صدر یعنی بالاترین مقام روحانی دوره صفوی شد. پس از مرگ علامه محمد باقر مجلسی منصب ملاباشی به نوه وی، محمد حسین داده شد. (84) به هر حال تعصبات مذهبی و مبارزه با صوفی گری و کشتار اهل تسنن به ویژه در اواخر دولت صفوی یکی از عوامل مؤثر سقوط این دولت است که توسط افاغنه اهل تسنن انجام گرفت.
ادامه دارد ...

پی نوشت ها :

45.عالم آرای صفوی، ص 11.
46. همان، صص 11 و 13.
47.همان، ص14.
48.همان، ص 14.
49.همان، ص 15.
50.احمد غفاری کاشانی، تاریخ نگارستان، با مقدمه مدرس گیلانی، تهران، بی تا، ص.ک مقدمه، ص 358 متن.
51.سفرنامه سانسون، به نقل از ولادیمیر مینورسکی، سازمان اداری حکومت صفوی، با تحقیقات و حواشی و تعلیقات بر تذکره الملوک، تهران، 1334، ص 19.
52.عالم آرای عباسی، ج1، ص 28.
53.عالم آرای صفوی، ص 64.
54.همان، ص 64.
55.مینورسکی، سازمان حکومت اداری صفوی، ص18.
56.دکتر عبدالهادی حائری، دیباچه ای بر پیشینه تاریخی جنبشهای پان اسلامیسم، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه مشهد، شماره 1و2، مشهد، 1361، ص 12.
57.مریم میراحمدی، دین و مذهب در عصر صفوی، ص53.
58.عالم آرای عباسی، ج1، ص 45.
59.همان، ص 143.
60.همان، ص 144.
61.محمد باقر خوانساری، روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات، ج4، قم، 1304 ه.ق، ص 360.
62.عالم آرای عباسی، ج1، ص 144.
63.روضات الجنات، ج4، ص 362.
64.مریم میراحمدی، دین و مذهب در عصر صفوی، ص55.
65.عالم آرای عباسی، ج1، ص 213.
66.همان، ص 214.
67. مریم میراحمدی، دین و مذهب در عصر صفوی، ص 55.
68.عالم آرای عباسی، ص 401.
69.محمد ابراهیم باستانی پاریزی، سیاست و اقتصاد عصر صفوی، تهران، 1357، ص 52.
70.عالم آرای عباسی، ص 598.
71.مریم میراحمدی، دین و مذهب در عصر صفوی، ص 58.
72.عالم آرای عباسی، ج2، ص 761.
73.همان، ص 760.
74.همان، ص 761.
75.مریم میراحمدی، دین و مذهب در عصر صفوی، ص 59.
76.کمپفر، در دربار شاهنشاه ایران، ترجمه کیکاوس جهانداری، تهران، 1350، ص 53- 39.
77.پیشین.
78.همان، ص 122.
79.سفرنامه سانسون، صص 31 و 32.
80.مریم میراحمدی، دین و مذهب در عصر صفوی، ص 60.
81.لارنس لاکهارت، انقراض سلسله صفویه، ترجمه اسماعیل دولتشاهی، تهران، 1344، ص 45.
82.مریم میراحمدی، دین و مذهب در عصر صفوی، ص61.
83.مینورسکی، سازمان اداری حکومت صفوی، تذکره الملوک، ص 72.
84.تذکره الملوک، ص 2.

تشیع در خاندان صفویه (3)

مقامات روحانی و وظایف روحانیان
اهمیت دادن دولت صفوی به تشیع و توجه ویژه این دولت به علمای شیعی مذهب و حمایتش از علمای مذهبی باعث شد که به تدریج علما در امور اجتماعی و سیاسی مملکت مؤثر واقع شوند و این تأثیر و نفوذ در دوره شاه طهماسب اول و شاه سلطان حسین، به اوج خود رسید.
تشویق سلاطین صفوی به رونق فلسفه و فقه تشیع، مرجعیت علما و مشروعیت دولت را تقویت کرد. در واقع نوعی رابطه بین قدرت مذهبی و قدرت دنیوی یعنی زعامت معنوی و زعامت سیاسی پدید آمد که یکی از نتایج آن اداره برخی از تشکیلات دولتی مانند امور قضایی، اوقاف و امور مالکیت توسط روحانیان بود که از سنن قدیمی نشأت می گرفت.
در طول حکومت صفویه، قدرت مذهبی و قدرت دنیوی، جز در موارد نادری (مانند شیخ احمد اردبیلی (مقدس اردبیلی) که روش شاه عباس اول را در اداره حکومت نمی پسندیدند و آن را حکومت بر ملک عاریه می دانست)(85) ، عدم تفاهم چندانی بین دو قدرت حاکم- قدرت مذهبی و قدرت دنیوی- پیش نیامد، و اتحاد دولت و علما به صورت پدیدار شدن مشاغل و مناصبی تجلی کرد. به روایت سفرنامه شاردن:
«نظر کلی سلاطین صفوی در برابر نفوذ مذهب و مقامات دینی این است که با افزودن تعداد محاکم عرف و ایجاد اغتشاش و بی نظمی در قضای شرع، و در تحت سلطه ظاهری و دنیوی درآوردن پیشوایان اسلامی، از فعالیت آنان بکاهند.»(86)
به روایت تذکره الملوک مقامات عالی روحانی در دربار صفوی عبارت بودند از: صدر، شیخ الاسلام، قاضی و قاضی عسکر. این مقامات گاه در دوره ای از این عهد تغییر نام داده اند و یا زمانی وظایف یک منصب در منصب دیگری ادغام شده است.
مقام صدر از زمان شاه اسماعیل اول وجود داشت و آن مقام «روحانی عالی مقام»، رییس دیوان روحانی بود که در آغاز بدان «صدر موقوفات» گفته می شد. تعیین حکام شرع و مباشرین اوقاف و قضاوت درباره جمیع سادات، علماء، شیخ الاسلام ها، وزرا، مستوفیان و ... از وظایف وی بود. دادگاههای چهارگانه (دیوان اربعه) بدون حضور صدر حکمی صادر نمی کردند. در زمان شاه طهماسب اول دو مقام صدر وجود داشته است اما وظایف آن تفکیک نشده بود. در عهد شاه عباس اول مقام صدر را مدتی خود شاه عباس به عهده می گیرد.(87) در عهد شاه عباس دوم منصب صدر در شغل وزیر اعظم ادغام و در عهد شاه سلیمان مقام صدر به صدور (نواب) خاصه و عامه تقسیم شد و وظایف صدر خاصه، پرداختن به امور خالصه سلطنتی بود و رسیدگی به املاک عامه مردم بر عهده صدرعامه قرار گرفت. صدرعامه زیر نظر صدرخاصه انجام وظیفه می کرد و تحت نظارت صدرعامه، صدرالممالک بود که گاه این دو سمت به یک نفر تعلق داشته است.(88) مقام صدر در زمان شاه سلطان حسین به مقام ملاباشی تبدیل شد و در دوره وی، ملاباشی عالیترین مقام روحانی تشکیلات دولت صفوی است. مقامات صدور اجازه ازدواج با شاهزادگان خاندان صفوی را داشتند و این امر نوعی تلفیق قدرت علما و دربار بود.(89)
شیخ الاسلام، «عالیترین و مطلع ترین مقام قضایی» بوده است. ظاهراً این مقام عالی در طول دولت صفوی نوساناتی بنا بر حسب شخصیت و خصایص صاحب منصب داشته است. گاه مستقلاً و گاه تحت نظارت مقام دیگر روحانی، انجام وظیفه می کرده است. به طور مثال شیخ الاسلام اصفهان (پایتخت) عهده دار دعاوی شرعی و امربه معروف و نهی از منکر بود. رسیدگی به اموال غایبین و یتیمان نیز از وظایف او بود. از جمله شیخ الاسلامان معروف، علامه محمد باقر مجلسی شیخ الاسلام دربار شاه سلیمان است که در عهد شاه سلطان حسین، ارتقاء منصب یافت.
شیخ الاسلامان نیز اجازه ازدواج با زنان دربار را داشتند.
قاضی از نظر وظایف قضایی دارای اختیارات محدودی بود و وظیفه وی تشخیص دعاوی شرعیه مردم، نکاح، طلاق، وصایا، ضبط مال یتیم و غائب و ... بود. در برخی از دوره ها حوزه وظایف قاضی و شیخ الاسلام به درستی مشخص نمی شود و وظایف آنان در یکدیگر ادغام می شد. بعضی از قضات مانند قاضی پایتخت از توجه و قدرت خاصی برخوردار بودند، قاضی عسکر، عهده دار امور روحانی لشکر و ابتدا مشاور کشیک خانه دیوان بیگی بود. بعدها وظیفه رسیدگی به احکام شرع قاضی عسکر به صدر محول شد و در اواخر صفویه، وظیفه آنان منحصر به مطالبات سربازان و اثبات دعاوی آنان شد.(90)

متفکران شیعی عصر صفوی
در آغاز عهد صفوی، از عصر شاه اسماعیل اول، به علت نیاز به آگاهی از اصول و قوانین تشیع، دربار صفوی در ایجاد مراکز مذهبی، توسعه کتب و نوشته های مربوط و ورود و پرورش متفکران مذهبی سعی فراوان مبذول داشت. به دنبال این هدف، فقهای شیعی مذهب به دعوت دربار صفوی از جبل عامل و بحرین به ایران وارد شدند و دستور ترجمه کتب مذهبی به فارسی- که اغلب به عربی نوشته شده بودند- داده شد. عرب بودن بسیاری از فقها و عدم آشنایی آنان به زبان فارسی مشکلاتی از قبیل عدم امکان ترجمه کتب عربی و همچنین سخنرانی در جلسات وعظ را به وجود آورد و در پی آن سعی به یادگیری زبان فارسی توسط علمای غیر ایرانی شد.(91) در عصر شاه اسماعیل اول جلد اول کتاب قواعدالاسلام- نوشته شیخ جمال الدین مطهر حلی- توسط قاضی نصراله زیتونی اساس قوانین تشیع قرار گرفت و به آن عمل شد.(92) سیاست دولت صفوی در عهد شاه اسماعیل دوم که سیاست مذهبی معتدلی در پیش گرفته بود، به جایی رسیده بود که علمای مذهبی مانند سیمامیرزا مخدوم شریفی، مولانا میرزاجان شیرازی و میرمخدوم لاله که احتمال پیروی از تسنن بدانها می رفت، دچار اشکال می شدند تا اینکه شاه برای حفظ جان آنان در جلسات وعظ گارد محافظ تعیین کرد.(93) مع ذلک از همان اوایل عهد صفوی علمای مذهبی والاترین مقام را در دربار صفوی دارا بودند. در عهد شاه اسماعیل اول ابتدا شیخ عبدالباقی و سپس جمال الدین محمد استرآبادی مقام صدر را به خود اختصاص دادند (917ه.ق) و هم در عهد اوست که امیر سید شیرازی- صدر دربار- در ترویج مذهب تشیع یکی از پیش قدمان این راه محسوب می شود. قاضی محمد کاشی در سال 909ه.ق به مقام وزارت می رسد و سمت صدر را نیز داشته است.
در دوره شاه طهماسب اول در سال 943 ه.ق مقام صدر به امیرمعزالدین اصفهانی تفویض شد. معزالدین به ترویج مذهب تشیع همت گماشت و در زمان اوست که به دستور وی شیره خانه ها، باده فروشیها و قمارخانه ها خراب می شود.

مقام علمای مذهبی در عهد صفوی به حدی بود که گاه مأموریتهای سیاسی نیز به آنها واگذار می شد.

در عهد شاه طهماسب اول و به فرمان وی قاضی جهان قزوینی که از روحانیون بزرگ آن عهد بود، برای امضای قراردادی به دربار همایون در هندوستان فرستاده شد و مأموریتهایی نیز به خواجه افضل الدین محمد ترکه که از علمای مورد توجه دربار شاه طهماسب اول بود، محول شده بود.(94)
اوج نفوذ روحانیان در عهد صفوی، ابتدا در زمان شاه اسماعیل اول است و سپس در زمان شاه طهماسب اول این نفوذ قوت فوق العاده ای می گیرد، به طوری که فرامین دربار فقط با تأیید علما قابل اجراست.در عهد شاه عباس اول به خاطر قدرت فوق العاده شخص شاه از نفوذ روحانیون کاسته می شود و شاه از دخالت آنان در امور جلوگیری می کند، به ویژه که آنان
« می خواستند تغییر و تبدیل در مهمات امور سلطنت مثل تعیین وکیل و وزیر و صدور و غیرها نمایند». (95) در عهد جانشینان وی و به ویژه شاه سلطان حسین مجدداً قدرت عمده در دست روحانیان است و برخی از آنان مانند علامه محمد باقر مجلسی از اعتبار و اهمیت خاصی برخوردارند.
معروفترین متفکران و علمای عصر صفوی- که به نحوی در سیاست دولت مؤثر بوده اند- (96)

1) محقق ثانی ( محقق کرکی )
شیخ نورالدین علی بن عبدالعال عاملی کرکی معروف به محقق ثانی و یا محقق کرکی (م.940ه.ق) از علمای قرن دهم هجری از قریه کرک در ناحیه جبل عامل شام و معاصر با شاه طهماسب اول و استاد زین الدین عاملی شهید ثانی از شاگردان احمدبن فهد حلی بود. وی از علمای شام بود که مدتی را نیز در عراق عرب به تحصیل علم پرداخت و سپس به ایران آمد(97) و در ترویج مذهب جعفری کوشید و سرانجام منصب شیخ الاسلامی یافت. نفوذ وی در دربار صفوی به حدی رسید که دربار صفوی در حقیقت از وی دستور می گرفت و در واقع عملاً سلطنت در دست وی بود. فرامین و دستورات شاهانه با تأیید وی رسمیت یافت و حتی فرمان همایونی به کلیه نقاط کشور رسید که بر تمامی «امتثال امر شیخ» لازم می باشد، زیرا که نایب حضرت ولی عصر(عج) بوده و سلطنت حقه حق اوست؛ و شاه خود را یکی از عمال وی معرفی کرد.(98) فرامین مربوط به اخذ مالیات و تعیین مقدار آن و بسیاری از احکام دربار از طریق وی صادر می شد. حتی به امر وی برخی از علمای مذهبی مخالف او نیز از ایران اخراج شدند. وی در اجرای دستورات مذهبی تعصب فراوان داشت تا به حدی که وی را «مخترع مذهب شیعه» لقب دادند؛ همچنین مشهور است که به توصیه وی به کار بردن مهر (تربت) در نماز توسط شیعیان متداول شد.(99) وی حتی محراب نماز را در ولایات خراسان و عراق عجم تغییر داده بود که شیخ حسین عاملی در رد آن کتابی نوشت.(100) محقق کرمی در نجف اشرف وفات یافت و شیخ علی منشار (پدر زن
شیخ بهایی) جانشین وی و شیخ الاسلام اصفهان شد. برخی از تألیفات وی عبارتند از: 1- اثبات الرجعه 2- جامع المقاصد فی شرح القواعد (شرح قواعد علامه حلی) 3- حاشیه ارشاد علامه حلی
4-رساله جمعه 5- حاشیه بر سجود بر تربت 6- حاشیه شرایع الاسلام 7- شرح الفیه شهید اول و چند اثر دیگر.

2) شیخ عبدالعالی ( فرزند محقق کرکی )
شیخ عبدالعالی بن علی فرزند محقق کرکی (م.993ه.ق) از علمای معاصر با سلطان محمد خدابنده و شاه عباس اول و دایی میرداماد و صاحب کتب: 1- حاشیه مختصر نافع 2- رساله در معرفت قبله و شرح ارشاد علامه 3- شرح الفیه شهید.

3) غیاث الدین منصوربن صدرالحکما
غیاث الدین منصوربن صدرالحکما ؛ (م.948 یا 940ه.ق) غیاث الدین منصور از علما و حکما و معروف به غیاث الحکما از کودکی علوم و حکمت را فرا گرفت و در ایام جوانی به حدی رسید که با علما به بحث و جدل می پرداخت و در بیست سالگی از تحصیل علوم فارغ شد و در زمان شاه طهماسب اول مقام صدارت عظمی یافت و به صدرالممالک ملقب شد. وی بر اثر اختلافی که با شیخ علی محقق کرکی داشت از مقام صدر استعفا داد(101) و به شیراز رفت. مدرسه منصوریه شیراز به مناسبت وی تأسیس شد و در آنجا تدریس می کرد و در همان جا نیز مدفون است. برخی از تألیفات وی عبارتند از : 1- اثبات الواجب تعالی، 2- اخلاق منصوری، 3- التصوف و الاخلاق 4- تعدیل المیزان، 5- جام جهان نما.

4) شهید ثانی
زین الدین عاملی (زین الدین بن علی بن احمد بن محمد جمال الدین بن تقی الدین بن صالح) (م.966ه.ق)، ملقب به شهید ثانی و تلمیذ علامه حلی. زین الدین عاملی بیشتر اوقات را از شر متعصبین اهل سنت در خفا به سر می برد. وی در نه سالگی قرآن را پایان رساند و علوم فقه و غریبه را ابتدا نزد پدر و سپس نزد استادان دیگر مانند ملامحمد گیلانی، محمدبن عبدالقادر عرضی، شیخ احمدبن محمدبن خاتون عاملی و شیخ عبدالصمد جد شیخ بهایی در شام، مصر، بغداد و قسطنطنیه فرا گرفت. وی به روایتی در راه حج کشته شد و به روایتی دیگر به سبب شیعی مذهب بودن در قسطنطنیه به قتل رسید و جسدش را به دریا انداختند. به قول دیگری به امر سلطان سلیم در سال 965 در مسجدالحرام محبوس گردید و پس از مدتی به قتل رسید. تألیفات معروف وی عبارتند از: 1- آداب الحمله 2- اجتهادیه 3- الارشاد الی طریق الاجتهاد 4-اعتقادیه 5- الایمان و الاسلام 6- بدایه الدرایه 7- روض الجنان فی شرح ارشاد الاذهان و بالاخره 8- الروضه البهیه فی شرح المعه الدمشقیه معروف به شرح لمعه. (102)

5) شیخ حسین عاملی ( پدر شیخ بهایی )
شیخ حسین عاملی (شیخ حسین بن عبدالصمد عزالدین جبعی عاملی حارثی همدانی) (م.984 ه.ق). از حکما و علمای قرن دهم هجری قمری و از تلامذه شهید ثانی. وی پدر شیخ بهایی است که به دعوت شاه طهماسب اول و با دریافت هدایای فراوان از جانب شاه، بالاخره از جبل عامل شام به قزوین پایتخت صفوی آمد. وی مدتها در قزوین و مشهد به ترویج مذهب تشیع پرداخت و از مقام برجسته ای در دربار برخوردار بود و جهت ترویج تشیع با منصب شیخ الاسلامی به مشهد و هرات سفر کرد. وی نظرات خاصی در وجوب عینی نماز جمعه داشت و در زمان غیبت امام، آن را واجب عینی می دانست.(103) پس از سفر به حج مقام شیخ الاسلامی وی را فرزندش شیخ بهایی عهده دار شد. شیخ حسین عاملی پس از مراجعت از مکه در بحرین اقامت گزید و در همان جا نیز وفات یافت. برخی از تألیفات وی عبارتند از:
1- الاعتقادات الحقه 2- تحفه اهل الایمان فی قبله عراق عجم و خراسان (در رد عقاید محقق کرکی درباره تغییر محراب نماز). 3- رساله طهماسبیه 4- العقد الطهماسبی 5- وصول الاخیار الی اصول الاخبار

6- شیخ بهایی
شیخ بهایی (شیخ بهاءالدین عاملی) (م.1021ه.ق) شیخ الفقهاء محمد بن العلامه عزالدین شیخ حسین بن عبدالصمد شیخ شمس الدین محمد بن علی بن حسن بن حسین بن محمد بن صالح حارثی همدانی جبعی عاملی با لقب بهاءالدین و تخلص شعری بهایی از فقها و مفاخر شیعه و اهل قریه جبع از قراء جبل عامل سوریه، بود. وی در جبع واقع در نزدیکی بعلبک متولد شد و در ایام کودکی به اتفاق پدر به ایران آمد و پس از تحصیل کمالات، ریاست علمی– مذهبی به وی داده شد. وی پس از وفات پدرزنش، شیخ علی منشار جانشین محقق کرکی، مقام شیخ الاسلامی اصفهان را یافت و از فقهای عهد شاه عباس اول و مورد توجه خاص وی بود و تاریخ عباسی را نیز به نام وی نوشت. شیخ بهایی به آذربایجان، مصر، شام، عراق، حلب، مکه و در ناحیه شرق هرات تا سراندیب سفر کرده بود. در سال 1008 ه.ق در سفر مشهد همراه شاه عباس اول بود.
شیخ بهایی علاوه بر آگاهی از علوم اسلامی، ریاضی دان، معمار و طبیب نیز بود. وی دیوار صحن امام رضا (ع) را طوری ساخته بود که در تمام فصول وقت ظهر و زمان نماز گزاردن را مشخص می کرد، تعیین قبله مسجد امام اصفهان، تقسیم آب زاینده رود اصفهان به قراء و محلات مختلف، منارجنبان اصفهان، ساختمان گلخن حمامی در اصفهان معروف به حمام شیخ بهایی- که با یک شمع آب را گرم می کرد- همگی از کارهای وی می باشد.(104)
بسیاری از بزرگان این عصر از شاگردان شیخ بهایی بودند از آن جمله فاضل جواد، مجتهد قزوینی، ملاصدرا، ملامحسن، محقق سبزواری و محمد تقی مجلسی.
برخی از تألیفات وی عبارتند از: 1- اثبات الانوار الالهیه 2- الاثنی عشریات الخمس فی الطهاره و الصلوه الزکوه و الصوم و الحج 3- الاسطرلاب 4- تشریح الافلاک 5- تضاریس الارض 6- التهذیب یا تهذیب البیان 7- جامع عباسی 8- کشکول 9- مثنوی نان و حلوا و حدود هشتاد کتاب دیگر.(105)

7- میر داماد
میرمحمدباقرداماد (میرداماد) (م.41-1040ه.ق)، میرمحمدباقر بن شمس الدین محمد، متولد اصفهان و از مردمان استرآباد بود. وی دخترزاده محقق کرکی است. پدرش داماد محقق کرکی بود و به همین علت شهرت داماد داشت و شهرت میرداماد نیز از این جهت به فرزندش منتقل شد. به قولی نیز لقب میرداماد را به لحاظ دامادی شاه عباس اول به او داده اند. میرداماد شیعه مذهب و عالم در علم فقه بود و در قرن یازدهم از حکمای اسلام به شمار می رفت، به ویژه که وی علاوه بر اصول فقه و الهیات به علوم غریبه و دیگر علوم مانند شعر و ادب نیز آشنایی کامل داشت. میرداماد معاصر شیخ بهایی بود. وی شاگرد شیخ حسین عاملی (پدر شیخ بهایی) بود و از تلامذه وی ملاصدرای شیرازی را باید نام برد.
میرداماد حدود پنجاه جلد کتاب به زبان فارسی و عربی دارد که برخی از آنان عبارتند از:
1- حاشیه کافی 2- سدره المنتهی در تفسیر قرآن 3- الرواشح اسماویه فی شرح الاحادیث الامامیه (جمع آوری احادیث شیعه) 4- حاشیه صحیفه سجادیه 5- خلسه الملکوت 6- الحبل المتین 7- تشریق الحق 8- الجذوات (برای شاه عباس) 9- مشرق الانوار. تخلص وی در شعر نیز اشراق بوده است.(106)

8- میر فندرسکی
میرابوالقاسم (صدرالدین موسوی حسینی) میرفندرسکی، (م.1050ه.ق). حکیم و فیلسوف و عارف معاصر شاه عباس اول، شاه صفی، و نیز معاصر مشاهیری مانند شیخ بهایی و میرداماد، اهل فندرسک از توابع استرآباد بود و در ایام جوانی عازم هندوستان شد. اما پس از مدتی به ایران بازگشت و در دربار ایران مقامی والا یافت و در سن هشتاد سالگی در اصفهان وفات یافت. مقبره میرفندرسکی در تکیه ای به نام میر در نزدیکی تخت فولاد اصفهان واقع است. برخی از آثار وی عبارتند از: 1- تاریخ الصفویه،2- تحقیق المزله،3- رساله صناعیه،4- شرح جوک یا شرح کتاب الهاره، 5- ترجمه فارسی شرح لمعه، 6-حاشیه تفسیر بیضاوی،7- المنهتی، و چند منظومه مانند سامی و غزوات حیدری.(107)

9- ملاصدرا
محمد بن ابراهیم بن یحیی صدرالدین شیرازی ملقب به صدرالدین یا صدرالمتألهین، معروف به ملاصدرا (م.1050ه.ق) از فلاسفه و حکمای قرن یازدهم هجری قمری، از تلامذه شیخ بهایی، میرداماد و میرفندرسکی بود. ملامحسن فیض کاشانی و ملاعبدالرزاق فیاض لاهیجانی از شاگردان ملاصدرا بوده اند (فیض داماد وی نیز بود). وی در سال 980 ه.ق متولد شد و در طول زندگی پربارش سرآمد حکیمان ایران بود و در حکمت اسلامی و علم کلام از مفاخر دوران به شمار می رفت. اهمیت کار ملاصدرا شاید بیشتر از جهت درآمیختن مکتبهای مختلف فلسفی یا افکار اسلامی ایران است. عقاید وی درباره اصالت وجود و ماهیت نفس به مقامی می رسد که حتی دانشمندان سده های بعد نیز متأثر از وی می باشند.(108)
برخی از آثار وی عبارتند از: 1-اتحادالعاقل و للعقول 2- اسرار آیات و انوارالبینات 3- الاسفارالاربعه 4- کلمه الاشراق 5- المبدء و المعاد 6- مفاتیح الغیب 7- الواردات القلبیه 8- اسرار کلیات 9- شرح اصول کافی.

10- محمد تقی مجلسی
محمد تقی مجلسی، (م.1070ه.ق) ملامحمدتقی بن مقصودعلی اصفهانی مشهور به مجلسی معاصر شاه عباس اول و شاه صفی از علمای شیعه اثنی عشری و از تلامذه شیخ بهایی می باشد. وی صاحب نوشته های بسیار در فقه، تفسیر و حدیث است. او نخستین کسی است که پس از روی کار آمدن دولت صفوی شروع به جمع آوری و نشر احادیث شیعه کرد. مجلسی در زمان حیات به تصوف منسوب بود؛ اما بعدها این موضوع از جانب پسرش- علامه محمدباقر مجلسی- به شدت انکار شد. وی در اصفهان وفات یافت و مقبره وی در مسجد عقیق اصفهان است. برخی از تألیفات وی عبارتند از: 1- احیاء الاحادیث فی شرح تهذیب الحدیث 2- حاشیه صحیفه سجادیه 3- حدیقه المتقین فی معرفه احکام الدین لارتقاء معارج الیقین 4- روضه المتقین 5- شرح زیارت جامعه 6- لوامع صاحبقرانی. (109)

11- ملامحسن فیض کاشانی
محمدبن مرتضی کاشانی معروف به ملامحسن فیض (م.1091ه.ق). وی معاصر شاه عباس دوم بود. در ایام جوانی از کاشان به قم و سپس به شیراز رفت، و ابتدا در زمره شاگردان سید ماجد و سپس در شمار شاگردان ملاصدرا قرار گرفت و با دختر وی ازدواج کرد و نزد وی به تحصیل حکمت پرداخت. تألیفات وی بیشتر در حکمت و عرفان می باشد. فیض در شرعیات و شعر نیز دست داشت و در اشعار خود «فیض» تخلص می کرد. به فیض مدتها نسبت تصوف می دادند اما وی در کتاب خود- الکلمات الطرایفه فی ذکر منشأ اختلاف الامه المرحومه- آن را نفی و انکار می کند، از فیض بیش از صد کتاب باقی مانده است که مشهورترین آنان عبارتند از: 1- بشاره الشیعه 2- اصول الاصلیه 3- اصول العقاید 4- اصول المعارف 5- ابواب الجنان 6- انوار الحکمه 7- الحق الیقین 8- الشافی 9- الکلمات مکنونه فی علوم اهل المرقه و اقوالهم 10- عین الیقین فی اصول الدین 11- الوافی و کتب منظومی مانند دیوان شعر(110) و مثنویات و چندین کتاب دیگر در اصول عقاید، اخلاق، فقه و غیره. قاضی سعید قمی ملقب به حکیم کوچک از شاگردان وی بوده است.

12- علامه مجلسی
علامه محمد باقر مجلسی (1111-1037ه.ق)، پسر محمد تقی مجلسی از علمای شیعی و یکی از با نفوذترین علمای عهد صفوی می باشد. وی در عهد سلیمان شیخ الاسلام بود و در زمان شاه سلطان حسین منصب ملاباشی را دارا شد که بالاترین مقام روحانی در این زمان بوده است.
برخی از تألیفات وی- به عربی و فارسی- عبارتند از: 1- بحارالانوار فی اخبار الائمه الاطهار،2- عین الحیات،3- مشکوه الانوار،4- حلیه المتقین،5- حیوه القلوب، 6- تحفه الزائر،7- جلاءالعیون،8- مقیاس المصابیح،9- ربیع الاسابیع،10- زادالمعاد،11- حق الیقین و غیره.


تأثیر و نفوذ مذهب در ادبیات عصر صفوی
ایران عهد صفوی، در کلیه ادوارش، کشوری با سیاست خاص مذهبی بود و این امر بسیاری از معنویات و کمالات را تحت الشعاع خود قرار می داد. شاهان صفوی به علت ضدیت و خصومتی که با دولت عثمانی داشتند، در ترویج معنویات سعی خود را منحصر به تشویق و تبلیغ مذهب تشیع،- که مذهب رسمی ایران شد- کردند. مبارزات مذهبی ایران با مبارزات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی آن بی ارتباط نبود و به زودی بسیاری از مسائل مختلف از جمله ادبیات را نیز از خود متأثر کرد. دولت ترک زبان صفوی پس از مدتی مراکز ادب فارسی مانند خراسان بزرگ
(به جز بلخ) را زیر سلطه خود در آورد و بنابر سیاست کلی خود، فرهنگ و خط مشی سیاسی خود را بر آنان تحمیل کرد.
ادبیات در عهد صفوی، به استثنای ادبیات مذهبی، رو به انحطاط نهاد؛ زیرا که شاهان صفوی به امور دیگری مانند کشورداری و کشورگشایی مشغول بودند و به ادبیات و تشویق نویسندگان و شعرا کمتر اهمیت می دادند. توجه فرهنگی آنان بیشتر متوجه تبلیغ و تحکیم سیاسی مذهب بود. این سیاست مذهبی تنها گسترش شاخه ای از ادبیات، یعنی ادبیات مذهبی، آن هم فقط تشیع را امکان پذیر می ساخت.
تأکید بر ادبیات تشیع باعث شد که مراکز شاخه های دیگر ادبیات به کشورهای مجاور ایران صفوی، مانند هندوستان و افغانستان و دیگر مناطق آسیای میانه منتقل شود و ادبیات ایران از جانب آنان تحت تأثیر قرار گیرد و به نوعی دیگر گرایش یابد. یکی از دلایل هجوم شعرا و نویسندگان ایران به دربار سلاطین مغول در هند، سیاست مذهبی دولت ایران بود.(111)
سیاست مذهبی دولت و فعالیت شاهان صفوی در گسترش تشیع، باعث آن شد که زبان مذهبی ایران را، جهت تفهیم هر چه بیشتر توده مردم، از زبان عربی به زبان فارسی برگرداند و بدینسان زبان فارسی در مسائل مذهبی از اهمیت خاصی برخوردار شد و نظم و نثر فارسی در خدمت مذهب قرار گرفت و بسیاری از کتب مذهبی از عربی به فارسی ترجمه شد و اکثر نوشته های عهد صفوی مطالبی از قبیل اصول آیین تشیع، زندگی پیامبر اکرم صلوات اله علیه و ائمه به ویژه حضرت علی علیه السلام ، جدلهای مذهبی و مرثیه امامان را در برگرفت. مسائل دیگر ادبیات به دلایل سیاسی مسکوت گذاشته شد و گاه مطرود شد(112) و به دیگر دانشهای غیر مذهبی مانند شعر و شاعری کمتر توجه شد.(113) این امر دلایل ویژه ای داشت:
1- شاهان صفوی با افکار و عقاید صوفیانه به مبارزه برخاستند و این موضوع باعث شد که یکی از منابع الهام بخش شاعران از گسترش باز ماند.
2- کمبود آزادی سیاسی برای مردم، به ویژه شاعران، جهت ابراز عقاید و گرایشهای مذهبیشان مانند گرایش به نقطویان، که باعث می شد هنرمندان نتوانند آنچه را که می پسندند آزادانه در اشعار خود بیان دارند.
3- تعصب برخی از عناصر مذهبی دربار صفوی، به ویژه در اواخر این سلسله، که از عوامل مؤثر در رکود ادبی این عصر است، به طوری که «نگهداری مثنوی مولوی در خانه همراه با خطر دائمی» بود.(114) خلاصه ای از نامه مورخ 24 مه 1911 میلادی محمد قزوینی به ادوارد براون در تاریخ ادبیات ایران به این شرح است:
«هر چه متعلق به کمالیات بود (در مقابل شرعیات) نه تنها در توسعه و ترقی آن جدی اظهار نکرده اند، بلکه به انواع وسایل در پس آزار و تخفیف نمایندگان این «کمالیات» برآمدند زیرا که نمایندگان مزبور اغلب در قوانین و مراسم مذهبی به طور کامل استقرار نداشتند، صوفیه را مخصوصاٌ به اقسام سختی و خشونت تعقیب نمودند و به جلای وطن و نفی بلد و قتل و مؤاخذه محکوم کردند.»
«... علاقه و رابطه شعر و ادبیات با تصوف و عرفان خاصه در ایران واضح و مبرهن است، به طوری که اطفای یکی موجب اعلام و اضمحلال دیگری خواهد بود. از این جهت در عهد سلطنت دودمان صفویه فضل و ادب و شعر و عرفان را وداع گفته ...»(115)
شاه طهماسب اول صوفیان مولویه را از ایران بیرون کرد، شاه عباس اول پیروان نقطوی را قتل عام کرد و شاه سلطان حسین به نحو جدی تری صوفیان را تعقیب کرد.(116)
شعرا و نویسندگان اوایل دوره صفوی، هنرمندان متعلق به اواخر دوره تیموری بودند و به مکاتب آن دوره، تعلق دارند و برخی از آنان حتی جان خود را بر سر مبارزات سیاسی و مذهبی عهد صفوی گذاشتند.(117) از جمله معروفترین آنان که در دربار صفوی صاحب مقام و جایگاه شد، ملاحسین واعظ کاشفی سبزواری (م.910 ه.ق) می باشد. واعظ کاشفی به علت چند اثر مهم از جمله انوار سهیلی و فتوت نامه سلطانی مشهور است. اگر چه نوشتن فتوت نامه سلطانی در سال 899 ه.ق به پایان رسید، اما همبستگی خاص این گونه ادبیات، با ادبیات مذهبی، اعم از تشیع و تصوف، موجب شد که ادبیات فتوت نه تنها به راه خود ادامه دهد، بلکه در آثار این دوره نیز تأثیر بخشد.(118)
فتوت مشتق ازفتی، صفت است و به معانی جوانمردی، شجاعت، مردانگی و معانی دیگر آمده است. در قرآن کریم در چند آیه، کلمه فتی و فتیان ذکر شده است.
اهل فتوت از مقام ویژه ای در طول تاریخ برخوردار هستند. رمز موفقیت آنان جوانمردی، عیاری، شجاعت و دلیری آنان بوده است:
«بدان که جوانمردی عیاری آن بود که او را از آن چند گونه هنر بود: یکی آنکه دلیر و مردانه و شکیبا بود به هر کاری و صادق الوعد و پاک عورت و پاک دل و زیان کسی به سود خویش نه کند و زیان خود از دوستان روا دارد.»(119)
اهل فتوت در روند تاریخ اغلب مرجع و پناهگاه کسانی واقع می شدند که از ظلم و تعدی حکام و نظام بیدادگرانه آنان به ستوه آمده بودند. (120) خانقاه ها و مراکز تجمع آنان مأوایی برای محرومان بود. اهل فتوت و عیاران به بخشندگی، وقار، صوفی گری و صبوری مشهور بودند. اهل فتوت با اهل حرف و صنوف و با دراویش ( به ویژه نقطویان) همبستگی خاصی داشتند و به طور کلی هدف آنان دفاع از ضعفا بود و به تدریج گروهی از جامعه را تشکیل دادند که آداب، مراسم و حتی کتب خاص خود را داشتند.(121)
در عهد صفوی گاه مشاغلی مانند مسئول حفظ امنیت شهر و معاونت داروغگی به اهل فتوت (احداث) داده می شد.(122)
این نظام زمینه برخی از نوشته ها و داستانهای عهد صفوی را به وجود آورد. داستانهای شاه سلطان حسین کرد، اسکندر نامه و رموز حمزه ملهم از سیستم و تشکیلات اداری و اجتماعی عهد صفوی می باشند که به ویژه نقش داروغه را در مبارزات سیاسی و اجتماعی مطرح می سازند.(123)
تشویق دربار صفوی به افزایش نوشته ها و مطالعات ذهنی و اعمال خط مشی سیاسی آنان تأثیر مستقیمی بر ادبیات گذارد، به ویژه که هدف اصلی دربار و نیز علمای این عهد تشریح اصول مذهب تشیع و جلوگیری از گسترش مذهب تسنن بود. با اتخاذ چنین سیاستی، خواندن کتب مذهبی رونق می گیرد که نمونه بارز آن، کتاب واعظ کاشفی روضه الشهداء می باشد(124) که درباره مقاتل شهیدان کربلاست، این کتاب از آن جهت اهمیت دارد که زمان زندگی نویسنده با ظهور شاه اسماعیل اول و رسمیت یافتن تشیع نزدیک بوده است. خواندن کتاب روضه الشهداء در مجالس مختلف- که به مجالس روضه خوانی معروف شده بود- بعدها نیز ادامه یافت و در واقع از دوره صفوی مجالس ذکر مصائب و حوادث کربلا، رونق گرفت و روضه خوانی در ایران قوت گرفت.
« سلاطین صفویه بر حسب نظریات سیاسیه [و مذهبی] و ضدیتی که با دولت عثمانیه داشتند، بیشتر قوای خود را صرف ترویج مذهب شیعه و تشویق علمایی که از اصول و قوانین این مذهب اطلاعات کامله داشتند، می نمودند.» (125)
اعمال این روش، دولت صفوی را با مشکل کمبود علما و فقها و مبلغان شیعه مذهب مواجه ساخت، به همین علت برای ترویج و تعلیم مسائل و اصول مذهبی، مجبور به دعوت علما و فضلای متشیع عرب به ایران شدند. اغلب علما یا از جبل عامل سوریه و یا از بحرین به ایران آمدند و بسیاری از آنان با زبان فارسی نیز بیگانه بودند.
در نتیجه چنین سیاستی، به تدریج بسیاری از مراکز ادب و شعر به خارج از ایران به ویژه هند منتقل شد.(126) شعرایی هم که در ایران به سر می بردند، بنابر توصیه شاهان صفوی، به خصوص شاه طهماسب و شاه عباس اول در منقبت ائمه شعر می سرودند و بدین ترتیب اشعار مذهبی رونق یافت.
محتشم کاشانی (م.996 ه.ق) یکی از بزرگترین مرثیه سرایان عهد صفوی است.(127)
عهد شاه سلطان حسین را باید دوره اوج نفوذ علمای روحانی و تأثیر آنان بر ادبیات عصر صفوی بدانیم.
با وجود اثرات سیاست خاص عهد صفوی و جلوگیری از گسترش شاخه های دیگر ادبی و یا به عبارتی تشویق نوع خاصی از ادبیات، در این دوره چهره های تابناکی در حیات فرهنگی ایران درخشیدند. چهره هایی مانند ملاصدرای شیرازی و شاگردان وی ملامحسن فیض کاشانی و عبدالرزاق فیاض لاهیجانی و بهاءالدین محمد عاملی (شیخ بهایی) سعی کردند که مضامین علوم دیگر مانند حکمت، فلسفه و ادبیات را با الهیات پیوند دهند.(128)
آنچه که از ادبیات عصر صفوی به جای مانده و تأثیرات عمده ای در سده های بعد از خود باقی گذاشته است، همانا آثار ادبی مذهبی مانند بحارالنوار مجلسی و کلمات مکنونه و وافی ملامحسن فیض می باشد. (129)
ادامه دارد ...

پی نوشت ها :

85.محمد تنکابنی، قصص العلماء، تهران، 1396 ق، ص 343.
86.سفرنامه شاردن، سازمان اداری حکومت صفوی، تذکره الملوک، ص 71.
87.عالم آرای عباسی، ج2، ص 929.
88.مینورسکی، سازمان اداری حکومت صفوی، تذکره الملوک، ص 74.
89.حسین مدرسی طباطبائی، مثال های صدور صفوی، قم، 1353.
90.کمپفر، دردربار شاهنشاه ایران، ص 122-130 و همچنین سفرنامه سانسون، ص 37- 43.
91.محمد تنکابنی، قصص العلماء، ص 441.
92.عالم آرای صفوی، تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران، ص 178.
93.عالم آرای عباسی، ج1، ص 214.
94. اسکندر بیگ ترکمان، عالم آرای عباسی، ج1، ص155.
95.عالم آرای عباسی، ج1، ص 144.
96. همان، ص 143- 158.
97.محمد علی مدرس، ریحانه الادب فی تراجم المعروفین بالکنیه و اللقب، ج5، ص 247.
98.همان، ص 245.
99.روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات، تهران– قم، 1390، ج 4، ص 360- 375 و تشیع و تصوف، ترجمه ذکاوتی قراگزلو، تهران، 1359، ص 393.
100.ریحانه الادب فی تراجم المعروفین بالکنیه و اللقب، ج4، ص 129 و همچنین محمد تنکابنی، قصص العلماء، ص 347.
101.عالم آرای عباسی، ج 1، ص 144.
102.ریحانه الادب فی تراجم المعروفین بالکنیه و اللقب، تبریز، 1346، ص 280.
103. حامد الگار، مکارم الاثار، نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت، ترجمه ابوالقاسم سری، تهران، 1359، ص 34.
104. مریم میراحمدی، دین و مذهب در عصر صفوی، ص71.
105. ریحانه الادب فی تراجم المعروفین بالکنیه و اللقب، ج3، ص 301.
106. ریحانه الادب فی تراجم المعروفین بالکنیه و اللقب، ج6، ص 56 و همچنین روضات الجنات ...، ج2، ص62.
107. ریحانه الادب فی تراجم المعروفین بالکنیه و اللقب، ج4، ص 357 و تاریخ ادبیات ایران، ترجمه رشید یاسمی، تهران، بی تا، ج4، صص 283 و 306.
108. عبدالمحسن مشکوه، نظری به فلسفه صدرالدین شیرازی، تهران، 1361.
109.روضات الجنات ...، ج2، ص 118- 123.
110. دیوان کامل فیض کاشانی، تهران، 1361و ریحانه الادب فی تراجم المعروفین بالکنیه و اللقب، ج4، ص 369 و تاریخ ادبیات ایران، ج4، ص 282 و روضات الجنات ...،ج6، ص 79-104.
111.سیریل الگود، طب در دوره صفویه، ترجمه محسن جاویدان، تهران، دانشگاه تهران، 1357.
112.مریم میر احمدی، جامعه شناسی ادبیات، مجله برج، شماره 4، تهران، 1360، ص 67- 75.
113. سام میرزا صفوی، تحفه سامی، به تصحیح وحید دستگردی، تهران، 1352 و قاضی احمد قمی، گلستان هنر، به تصحیح احمد سهیلی خوانساری، تهران، 1359 و ارنست کونل، هنر اسلامی، ترجمه هوشنگ طاهری، تهران، 1355 و تذکره نصرآبادی، تهران، 1317.
114. یان ریپکا و دیگران، تاریخ ادبیات ایران، ترجمعه عیسی شهابی، تهران، 1354.
115. همان، ج4، ص37.
116. همان،ص.283.
117.مریم میراحمدی، دین و مذهب در عصر صفوی، ص77.
118.همان،78.
119. قابوس نامه، ص 147.
120. فتوت نامه سلطانی، ص 14.
121. عبدالرزاق کاشی سمرقندی، تحفه الاخوان، با مقدمه محمد دامادی، تهران، 1351 و مرتضی صراف، رسائل جوانمردی، با مقدمه هنری کربن- مرتضی صراف، تهران، 1352.
122. فتوت نامه سلطانی، ص 31 و تذکره الملوک، ص 153.
123. فتوت نامه سلطانی، ص 84.
124. واعظ کاشفی، لب لباب مثنوی، تهران، 1319 و همچنین واعظ کاشفی، روضه الشهداء، تهران، 1334، ص6.
125.تاریخ ادبیات ایران، ج4، ص 37.
126.همان، ص 37.
127.عالم آرای عباسی، ص 179 و تاریخ ادبیات ایران، ج4، ص 175 و همان، ص 104.
128.یان ریپکا و دیگران، تاریخ ادبیات ایران، ص 468 و ادوارد براون، تاریخ ادبیات ایران، ج4، ص 174- 214.
129. مریم میراحمدی، تأثیر و نفوذ مذهب در آثار آل احمد، مجله سخن، شماره 10، تهران، 1357، صص 1077- 1082.

زندگینامه شاه عباس کبیر+کاروانسراهای"شاه عباسی"

زندگینامه شاه عباس کبیر+کاروانسراهای"شاه عباسی"

شاه عباس یکم صفوی فرزند شاه محمد خدابنده در اول ماه رمضان سال 978 قمری در هرات چشم به جهان گشود و به روز جمعه بیست و چهارم جمادی الاول سال 1038 هجری قمری در سن شصت سالگی در کاخ اشرف مازندران درگذشت.

%d8%b4%d8%a7%d9%87-%d8%b9%d8%a8%d8%a7%d8%b3

زمانی که شاه عباس به سلطنت رسید، آشوب سراسر ایران را را گرفته بود. عبدالله خان دوم، پادشاه ازبک، تا مشهد پیشروی کرده بود. شروانشاهان تا لرستان، گسترش پیدا کرده بودند. در دولت‌خانه قزوین هم عملا  «مرشد قلی خان» بر شاه حکم می‌راند. حضور قزلباش‌ها که مادر وی را کشته بودند، وی را آزار می‌داد و وقتش شده بود قزلباش ها را از سر راه خود بردارد. پس از این حادثه تاریخی، شاه عباس کبیر، قدرت مطلقه را در دست گرفت.

شاه عباس در سال 1000قمری، یعنی چهار سال پس از تاجگذاری، پایتخت را از شهر قزوین به اصفهان انتقال داد و آنجا را به مهد تاریخ ایران، نصف جهان و پر آوازه‌ترین شهر آسیا تبدیل کرد.

پس از آرام ساختن اوضاع داخلی، اینک نوبت متجاوزین شده بود. شاه عباس با عثمانی‌ها از در صلح در آمد تا با خیال آسوده به جنگ ازبکان برود. به همین دلیل در صلح نامه ولایات کردستان، آران(آذربایجان)، شروان و گرجستان را به آنها واگذار کرد. عبدالمومن خان، پسر و ولیعهد شاه ازبک، بلافاصله پس از شنیدن این خبر به ماوراءالنهر برگشت. در محرم 1006 جنگ سختی میان ایران و ازبکان در گرفت که ایران پیروز میدان شد.

شاه عباس با کمک دو برادر انگلیسی، رابرت و آنتونی شرلی، ارتش ایران را مجهز به سلاح گرم ساخت و به عثمانی حمله کرد.

او  نواحی آران(اذربایجان) و ایروان را پس گرفت. سپس به گرجستان، دیار بکر، و نواحی دیگر عثمانی یورش برد. دو سال بعد، عثمانی تبریز را فتح کرد. ولی ارتش صفوی ان را باز پس گرفت. پس از این وقایع، عثمانی که خود را شکست خورده می دانست، طی نامه‌ای به دربار ایران، نواحی الحاقی به خاک شاه عباس را تائید کرد. بدین ترتیب صفویه به اوج شکوفایی خود رسید.

توضیح مدیریت وبلاگ-پیراسته فر:در سال ۱۰۰۷ هجری قمری (۱۵۹۸) دو نفر از نجیب‌زادگان انگلیسی"که حالابه  خباثت وخصومت باایران مبدل شده اند" به نام آنتونی شرلی و رابرت شرلی به همراه بیست و پنج نفر انگلیسی دیگر از راه ونیز و حلب و بغداد به قزوین وارد شدند. برادران شرلی که در خدمت آرل‌آف اسکس از سرداران مقتدر انگلستان بودند، مأموریت یافتند برای جنگ با عثمانی‌ها خود را در اختیار دولت ایران قرار دهند، و نیز برای بازرگانان انگلیسی امتیازاتی بگیرند. هیئت نامبرده از سوی دولت ایران به گرمی پذیرفته شد و شاه عباس از وجود آنان برای تجهیز و ایجاد نظم قشون ایران استفاده کرد. همچنین توسط آن‌ها روابط ایران و ممالک اروپایی را با داشتن یک وجه مشترک و آن دشمنی با عثمانی گسترش داد.*

صلح بیش از چند سال دوام نیاورد. زیرا پناهندگی حاکم گرجستان به دربار عثمانی، عهد نامه را نقض کرده بود و جنگ سه ساله‌ای را پیش روی دو دولت قرار داد. بار دیگر ایران، پیروز میدان شد و برای سلطان عثمانی ثمره‌ای نداشت جز آنکه میزان ورودی ابریشم عثمانی به نصف تبدیل شد.

در این معاهده مسئله بغداد را حل نمی کرد. زیرا بغداد مکانی کاملا شیعه نشین بود و برای شاه عباس دارای اهمیت فراوان بود. پس شاه عباس در زمانی مناسب، به بین النهرین لشکر کشید و بغداد را فتح کرد. سپس بناهای مذهبی را باز سازی و بنا‌های نو نیز احداث کرد

این اقدام برای دولت عثمانی،یک ننگ بزرگ به حساب می آمد. چرا که پس از فتح بغداد، شاه عباس جنوب ایران را از سلطه پرتغال نجات داد و شهر های بندر گمبرون(جرون)، جزیره قشم، جزیره بحرین و هرمز را آزاد سخت که از آن پس بندر گمبرون(جرون)، بندر عباس خوانده شد.

پس سلطان مراد چهارم، بلافاصله، سردار خود، احمد پاشا را ،برای پس گرفتن بغداد به آنجا فرستاد. بغداد محاصره شد اما زینل بیگ شاملو، سردار دلیر ایرانی، احمد پاشا را مغلوب خود ساخت.شخص شاه هم با سپاهی عظیم از راه رسید و ارتش عثمانی به کلی از هم پاشید. و این شد که تا زمانی که شاه عباس زنده بود، عثمانی جرئت تعرض به خاک ایران را پیدا نکرد.

*روابط با کشور های خارجی

روابط ایران با خارجه در زمان های قبل از شاه عباس بسیار تیره بود. اما شاه عباس سیاست جدیدی را در پیش گرفت. روابط او با اروپا بسیار گسترده شد تا جایی که به کشور های اروپایی، به خصوص پادشاهی اسپانی(اسپانیا)، اجازه داد به ایران کشیش و مبلغ مذهب عیسوی بفرستد. علاوه بر آن، به دلیل آنکه اکثر کشورهای اروپایی با عثمانی دشمن بودند، رابطه بر قرار کرد. روابط ایران با کشورهای هلند، اسپانی(اسپانیا) ،انگلستان و آلمان بود به طوری که حتی تصویر امپراتور آلمان را بر دیوار اتاق مخصوص خود نصب کرده بود!

*دوره شکوفا

دوره چهل و دو سال حکومت شاه عباس کبیر، بدون تردید از بهترین دوره‌ها در تاریخ ایران بود و موجب آبادانی فراوان در ایران شد.

*وفات

شاه عباس، پس از  42 سال حکومت بر این مرز و بوم، سرانجام در 60سالگی در بهشهر مازندران از دنیا رفت و در کاشان مدفون شد./۹۵/۰۷/۰۴خبرگزاری فارس

***

شاه عباس  در سال ۱۰۰۹ پیاده عزم مشهد کرد و به دستور وی فقط ۹۹۹ کاروانسرا در آن سال و تعداد بسیار بیشتر در سال‌های پس از آن احداث گردید. شاه مقرر داشت که هر یک از امرا که مایل به همراهی او در زیارت هستند می‌توانند سواره بیایند. وی مشهد را به طور رسمی «شهر مقدس ایران» قرار داد تا آنکه مردم به زیارت امام هشتم شیعیان بروند و از رنج و مشقت‌های سفر حج و سخت گیری‌های حکام ولایات عثمانی دیگر خبری نباشد. او هرگاه در خراسان بود به زیارت امام هشتم می‌رفت. شب زنده داری می‌کرد و کارهای خدام چون جاروکشیدن فرش‌ها و خاموش کردن شمع‌ها را خود انجام می‌داد تا سرسپردگی خود را نشان دهد. منبع:کتاب، ایران عصر صفوی،راجر سیوری 

***

کاروانسرای شاه‌عباسی -  رشت‌ 
 کاروانسرای لات همجوار با آزادراه رشت‌ ـ قزوین است،کاروانسرای لات در مسیر جاده اصلی ارتباطی شمال کشور به تهران و در نزدیکی شهر رشت و منطقه سراوان واقع شده است. با آجر و ملاط ساروج ساخته شده‌است.
%da%a9%d8%a7%d8%b1%d9%88%d8%a7%d9%86%d8%b3%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d9%84%d8%a7%d8%aa-%d8%b1%d8%b4%d8%aa4
 این مکان توسط منوچهرخان معتمد‌الدوله  سال ۱۲۴۶ ﮬ. ق با زسازی شده‌استبرای نخستین بار مرمت و بازسازی شده است.
 کاورانسرای لات در جنگ جهانی اول با پیشروی قشون روس به شمال کشور و تسلط بر منطقه سراوان به یکی از پادگان‌های روس‌ها تبدیل شد و پس از اتمام جنگ جهانی اول توسط بازسازی شد

در ۳۵ کیلومتری جنوب شهرستان رشت و در ۴ کیلومتری امامزاده هاشم، بر سر جاده رشت به قزوین واقع شده‌است.

%da%a9%d8%a7%d8%b1%d9%88%d8%a7%d9%86%d8%b3%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%b1%d8%b4%d8%aa2

این کاروانسرا حیاط مربع شکل دارد و هر ضلع آن با مساحتی معادل ۲۷ متر دارای ۷ صفه و اتاق است. در کنج‌های اضلاع شمالی و جنوبی، صفه مانندی ساخته شده که راه به مال بند زمستانی دارد.

***

لات در لغت به معنی زمین صاف و هموار کنار رودخانه است، چون این کاروانسرا در اراضی هموار کنار سفیدرود (اراضی لات) ساخته شده به این اسم شهرت یافته است.

اندازه اضلاع شرقی و غربی در محیط 54/20 متر و دو ضلع شمالی و جنوبی 50/20 متر بوده و حیاط آن مستطیل شکل، به طول و عرض 29/2 و 26/2 متر است؛ در چهار ضلع بنب از داخل حجره هایی که محل اقامت موقت یا دائم مسافران بوده جانمایی شده است، در کنج های کاروانسرا نیز مکانی برای بارنداز (مالبند) تعبیه گردیده است.

کاروانسرای شاه عباسی-اردبیل این کاروانسرا در ۱۰ کیلومتری شهرستان نیر در استان اردبیل واقع گردیده است.این کاروانسرا به فرمان شاه عباس صفوی در منطقه برف گیر گردنه "سایین "جهت امنیت مسافران ساخته شده است.

کاروانسرای عباسی در ۲۰کیلومتری شمال شاهین شهر در تقاطع اتوبان کاشان اصفهان و بزرگراه دلیجان اصفهان واقع شده است. 

%da%a9%d8%a7%d8%b1%d9%88%d8%a7%d9%86%d8%b3%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%b9%d8%a8%d8%a7%d8%b3%db%8c-%d8%a7%d8%b5%d9%81%d9%87%d8%a7%d9%86-%da%a9%d8%a7%d8%b4%d8%a7%d9%862

بنای تاریخی کاروانسرای عباسی(مادرشاه) دردوره صفویه شاه عباس دوم حدودآ ۴۱۵ سال پیش بنا شده که در آن زمان محل آمد و شد سفرا و نمایندگان کشورهای دیگر در بدو ورود به پایتخت ایران و دیدار با پادشاه بوده است.

کاروانسرای شاه عباسی -کرج

%da%a9%d8%a7%d8%b1%d9%88%d8%a7%d9%86%d8%b3%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%b4%d8%a7%d9%87-%d8%b9%d8%a8%d8%a7%d8%b3%db%8c-%da%a9%d8%b1%d8%ac

 ساخت آن به زمان حکومت شاه سلیمان صفوی بین سال های (۱۰۷۷ تا ۱۱۰۵ هجری قمری) بر می گردد. سبک معماری کاروانسرا از ایوان شمالی است و ۲۱ هجری ایوان دار برای استراحت تعبیه شده است. ۱۵ اصطبل و بارانداز در اطراف و یک حوض سنگی در وسط و حیاط مرکزی قرار دارد و همچنین دو شاه نشین در ایوان های شرقی و غربی بنا شده است. مساحت کل بنا ۳۰۰۰ متر مربع و مساحت حیاط مرکزی ۹۰۰ متر مربع است.

ادامه نوشته